چت کنیم یا ازدواج؟

یک
«عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاهِ هستی»
یا:
«فرصت شمار صحبت کز این دو راه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن»
آنچه شاعر را در این دو بیت نگران میکند تا دربارهاش هشدار دهد، مرگ است. اوجش و هولناکترینش را در مثنویِ «الا ای آهوی وحشی کجایی» میبینیم («وحشت» در لغت یعنی «تنهایی» و «وحشی» یعنی «تنها») . همان جا تاکید هم میکند: «رفیقان! قدر یکدیگر بدانید». حافظ در عین اینکه میداند عشق چیست و رفاقت چیست، مرگ را هم خوب میداند که چیست. یعنی وضوح معنای عشق برای او، حقیقت مرگ را در نزدش کمرنگ نکرده است. اتفاقی که به ندرت برای کسی میافتد. عموماً «آنکه مرگ را دید دیگر از عشق روی پیچید و آنکه عشق را دید مرگ را نفهمید»1.
در همان مثنوی معروف، میگوید: «دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس»
میدانیم که «تنها» یعنی «یک»؛ «یک» وقتی «دو» شد دیگر «تنها» نیست؛ دوتاست. اما حافظ این ترکیب «دو تنها» را به طور پارادوکسیکال استفاده میکند. خیلی تفسیرها و برداشتها میشود از این ترکیب کرد، روبناییترینش همین است که موضوع بحث ماست. آدمهایی که باهم هستند، ولی باهم نیستند.
دو
قبول کنیم که اینترنت همان هم سر است. بارزترین نماد این همسری «چت» است. چت به نظر من یعنی راحت حرف زدن. «استفاده از نثر محاوره»، «اشاره به جزئیات و مسائل عینی»، «سخن گفتن از مسائل بی اهمیت و زودگذر زندگی» آن هم در کنار «درد و دل کردن و اسرار مگو را گفتن» در بیشتر چتها تجلیاتِ این «راحتی» است. و این راحتی تعبیر میشود به صمیمیت. ثمره صمیمیت همدلی است. و همدلیِ از اینگونه را پیش از این فقط در همسری میجستند.
اما این چگونه همسری ست؟ اینکه مقابل تو یک انسان کامل نباشد و به جایش یک عدد، یک آی پی، یک آی دی یا یک آی کن باشد یعنی چی؟ این کار فقط از عهده ی کسانی بر می آید که جان و جنم و جرئت و جسارتِ ازدواج و یک حرکت جدی در جهت نجات زندگی واقعی خود را ندارند.
صریح بگویم: وقتی خیلی به این موضوع دقیق می شوم می بینم من یکی نمیخواهم مخنث باشم، به همین خاطر در سالهای اخیر از چت متنفر شدهام. ترجیح میدهم بروم ازدواج کنم، حتی اگر به طلاق منجر شود. ترجیح میدهم هی عاشق بشوم، حتی اگر هی شکست بخورم. حداقل انسان بودن خود را حرام نکردهام و مرد بودنم را به گند نکشیدهام. ترجیح میدهم ده تجربه ی اشتباه داشته باشم و امیدوار باشم یازدهمین تجربهام رضایتبخش است؛ تا اینکه به خاطر ترس از شکست در همه تجربه ها، هیچ تجربهای را نداشته باشم. حس میکنم این چتهای طولانی ما را پیر میکنند. یعنی باعث میشوند به جای اینکه پای هم پیر شویم، همه تبدیل به پیر پسرهای مالیخولیالی و پیردخترهای خیالاتی شویم. باز دم آنها گرم که از «حیثیت انسانی» خویش تنها به «حیثیت حیوانی» تنزّل پیدا کردند. ما پشت این شیشههای مانیتوری و جهانِ مینیاتوریِ جدید داریم از حیثیت انسانی و حیوانی به «حیثیتِ نباتی» تنزل پیدا میکنیم.
گفت:
«تمام حجم قفس را شناختیم، بس است
بیا به تجربه ی آسمان پری بزنیم»
(یعنی: بیا دست کم فنچ باشیم ولی بته کدو نباشیم!)
هر روز می بینیم آدمهایی را که برای فرار از تنهایی ساعات زیادی را به چت کردن اختصاص میدهند، آن هم با یک غریبه که هیچچیز از او و اخلاقش و خانوادهاش و عقاید پنهانش نمیدانند. خب برادر من! خواهر من! چرا خواستگاری نمی روی؟ چرا خواستگار نمیپذیری؟ مثلاً فکر کردی خودت میتوانی با تفأل به دیوانههای اینترنتی نیمه گم شدهات را پیدا کنی؟ حتی اگر این امکان باشد امکان یافتن نیمه گم شده در جلسه خواستگاری هم به قوت سر جای خود هست؛ و حتی اگر به زعم شما آن امکان باطل باشد... خب دمتان گرم! پس چرا بعد این همه وقت نیمه را پیدا نمیکنید؟ یا اگر پیدا کردید چرا با او مطرح نمیکنید و این قدر لفتش میدهید؟ آیا مشکل ترس است؟ یک بار پیشنهاد دادن و رد شدن، یا خود را در معرض پیشنهاد قرار دادن و پس از مطالعه بیشتر پشیمان شدن، بهتر است یا هرگز پیشنهاد ندادن و پیشنهاد ندیدن؟ واقعاً متأسفم برای کسانی که بلاتکلیفی را بر روشن شدن تکلیف ترجیح میدهند.
تبصره: شما به جای «چت» بگویید «هر نوع رابطه ی موقت که برای آن ضابطه و محدوده ی دقیقی تعریف نشده».

سه
«چت بما هو چت» و «چت برای چت» یعنی «وصال با فراق» و آن رابطه و پیوندی که آدمها را از هم دور میکند. و یعنی آن افسونی که فرصت عشق و رفاقت را به تونل مرگ و تباهی تبدیل میکند.
گفتم: ترجیح میدهم سالی یک بار به طور اتفاقی در مترو ببینمت و باهم برویم فلافلی ولی حیثیت وجودی تو را به عادت روزانه ی سر زدن به گلدانهایم تبدیل نکنم.
چهار
خاک بر سر کسی که زندگی نکند، چت کند.
اینجا نخستین وبلاگ جدیام بود. بلاگفا که خراب شد، بخش عمدهای از مطالبم پاک شد. بخشی از مطالب پاک شده اینجا را توانستم بازیابی کنم و در یک «به رنگ آسمان» دیگر در «بیان» بارگزاری کنم. یک وبلاگ تازه هم با نام «در آن نیامده ایام» در بیان و اینستاگرام راه انداختم و هماکنون در آن حوالی مینویسم.