الا یا پیشتازک، گنده گو ریزک

سواحلی و خوزیات اخوان ثالث

«چه خواهد شد؟»

ادامه نوشته

قهرمان کشور شعر

مرحوم استاد محمد قهرمان

این یادداشت یکی دو روز پس از درگذشت استاد محمد قهرمان برای کتاب هفته ی «نگاه پنجشنبه» نوشته شد

ادامه نوشته

میرشکاک | موسوی گرمارودی | اتهام؟

موسوی گرمارودی میرشکاک

پریشان-نوشته هایی به بهانه ی واهی یک خبر

ادامه نوشته

اخوان‏ خوان : اخوان ثالث و امام خمینی

ویژه-روزنامه ی چهارم

 

مهدی اخوان ثالث و امام خمینی

مهدی اخــوان ثالث + امام خـمینی

 

 

مقدمه 1

 

 

«روشنفکر با حکومت، یا بر حکومت؟» این جمله و نظایرش را از روشنفکران بسیار شنیده ایم. یک سطر بسیار زیبا و شیک، با مفهومی عمیق و جنجالی، قابل استفاده در بالای مقاله های روشنفکری. یعنی کل تاریخ روشنفکری را بگردید عمرا همچین جمله ی زیبا و حکیمانه ای پیدا کنید. بس که این جماعت بی خلاقیتند. و به همین خاطر هی همین جمله را تغییر می دهند و به شکل های گونه گون در مقاطع گوناگون استفاده می کنند. حتی یادم می آید استاد روشنفکر ما در گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی ( جناب آقای محمد سعید حنایی کاشانی ) قدیم ها یک مقاله نوشته بود با چنین عنوان و محتوایی (روشنفکران در قدرت يا بر قدرت؟) ، این مورد را چون آشنا بود اشاره کردم و الا نظایر بیش از این حرف هاست. و حال آنکه این جمله از کیست؟ خب معلوم است، وقتی موضوع یادداشت ما زنده یاد اخوان ثالث است گوینده هم اوست دیگر (البته تا آنجا که من مطالعه کرده ام و ماخذ پیشتری نیافتم). و داستانش: اوایل پیروزی انقلاب آقای خامنه ای به دو شاعر زنگ می زند و می گوید «دوستان عزیز! حالا که انقلاب به پیروزی رسید نوبت شماست که بیایید در صحنه و کار کنید». اولین شاعر که مرحوم اوستا باشد در جواب می گوید «باشد» و خطی می گیرد و خودش را می رساند. دومین شاعر که اخوان باشد می گوید «هه! دوستی سر جایش، ولی آسدعلی آقا یک سوال: روشنفکر با حکومت یا بر حکومت؟» آقای خامنه ای در جواب کم نمی آورد و می گوید: «خب شما هم بیایید و برحکومت باشید، آخه کسی از شما با آن سبیل در رفته ی زندیقی ات نمی خواهد بیایی "خمینی ای امام" بخوانی که. شما بیا بر حکومتِ سلطه ی استکبار جهانی ضدانقلابِ خونخواره ی پلید باش». بقیه ی داستان را هم به طور دقیق نمی دانیم. اما دیالوگ ها نقل به مضمون هستند.

 

مقدمه 2

گاهی به این فکر می کنم که تاثیرگذارترین های عصر ما بر فرهنگ و هنر ایران، اول امام خمینی(ره) بود و بعد مهدی اخوان ثالث. حالا شاید کمی اغراق باشد. اما مخصوصا در حوزه ی هنر چنین چیزی وجود دارد، و مخصوصا در گستره ی هنر اجتماعی و انقلابی. وقتی شعرهای شاعران انقلابی یا اجتماعی سی چهل سال اخیر را مرور می کنیم کمتر شاعر موفقی را می بینیم که از زیر سایه ی این دو نام بیرون باشند. تاثیر امام را که همه میگویند و قبول دارند. در مورد تاثیر اخوان هم شاعرانی مثل محمدرضا شفیعی کدکنی، علی معلم، حسین منزوی، قیصر امین پور، سید حسن حسینی، یوسفعلی میرشکاک، مرتضی امیری اسفندقه و خیلی های دیگر به صورت آشکار و شاعرانی مثل محمد علی بهمنی، علیرضا قزوه، فرید اصفهانی و محمد کاظم کاظمی به صورت غیر مستقیم راه اخوان را در شعر ادامه داده اند. فقط چند اسم مثل سلمان هراتی، نصرالله مردانی و زکریا اخلاقی می ماند که نمی توانیم خیلی محکم درباره ی تاثیرشان از اخوان صحبت کنیم.

 

مقدمه 3

وقتی دقیق می شوم می بینم پیام امام و اخوان هردو به عنوان دو انسان آزاده، نفی انفعال در برابر بیگانگان و اثبات اتکا بر خویشتن بود. امام و اخوان بیشتر از اینکه برای ما هویت بسازند، سعی کردند تا هویت حقیقی ما را به ما نشان دادند. و البته که تاکید امام پیشتر بر اسلام و تاکید اخوان بیشتر بر ایران بود. و البته که خود اخوان هم پس از انقلاب (با توجه به شعرهای متاخرش) بسیار تحت تاثیر فرهنگ انقلاب اسلامی مردم و ولایت امام خمینی قرار گرفته بود.

 

مقدمه 4

گاهی خیال می کنم امام هم شعرهای اخوان را می خوانده است. شاهدم این بیت از یکی از غزلهای عارفانه ی امام است:
وعده ی دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش می رسد ایام هجران می رود

این بیت ما را یاد چه شعری می اندازد؟ «وعده ی دیدار نزدیک است»؟ البته که نیمایی عاشقانه ی مشهور اخوان:

لحظه ی دیدار نزدیک است
باز می لزرد دلم دستم ...

 

 

آنچه مقدمه ها برای آن بود

قطعه ی زیر را زنده یاد اخوان ثالث با عنوان «خمینی ای امام» هنگام بیماری امام خمینی سروده است. آن هم دوره ی اول بیماری ایشان در آغاز انقلاب (سال 58 و عمل قلب). و ظاهرا همان روزها در روزنامه ی کیهان منتشر شده است. من متن شعر را در دو کتاب هم که مجموعه سروده های شاعران درباره ی امام خمینی بود پیدا کردم. یکی «حدیث عشق» (1374) و دیگری «آفتاب در آیینه» (1378) . لازم به ذکر است که هر دو کتاب مخصوصا دومی شعر را ناقص آورده اند، و اینجانب پس از درج پستم آن چند بیت مفقوده را با جستجوی اینترنتی در وبلاگ شعر و کودکی پیدا کردم (هرچند که ایشان ماخذی برای شعر ننوشتند ). و اینک آن قطعه ی کمتر دیده شده:

خمینی ای امام و رهبر خلق
وجود ارجمندت بی بلا باد

از این بیماری اندک که داری
تو را از فیض و لطف حق شفا باد

تو راح خلقی و روح خدایی
تنت در سایه ی حفظ خدا باد

چو هستی اعلم و اتقای عالم
دعا گویت روان اتقیا باد

تو در خط علیّ مرتضایی
نگهدارت علی مرتضی باد

تو در راه شهید کربلایی
هوادارت شهید کربلا باد

تو تنها یادگار از اولیائی
مدد کارت امیر اولیا باد

امامیّ و امین کبریایی
وجودت در امان کبریا باد

دعای ملتی باشد به جانت
که جانت در سلامت زین دعا باد

تو راه انبیا پوئی درین عهد
که همراه تو روح انبیا باد

تو کوشی در رضای خلق و خالق
صلاح ملک، حاصل زین رضا باد

تن و جان تو از هر درد و رنجی
رها باد و رها باد و رها باد

پناه خلق محروم جهانی
پناهت خالق عز و علا باد

الا ذات شریفت تا بسی سال
به حفظ از آفت ارض و سما باد

به جام دشمنانت دور و نزدیک
هماره شربت مرگ و فنا باد

به کام دوستانت هر که، هرجای
شراب شادی و شوق و صفا باد

چو خلق و ملک ما را رهنمایی
خداوندت درین ره رهنما باد

تو ما را یادگار از منجیانی
که ذات بی مثالت را بقا باد

نگهدار وجود فیض بارت
خدا بود و خدا هست و خدا باد

 


 

پینوشت: انصافا 95 درصد متن این پست را در همان سومین روز نوشته بودم، اما به تقدیر حضرت ِ «خام کن ِ پخته ی تدبیرها» سفری ناگهان، پرتم کرد به سبک اصفهان، و «زیارتگاه ارباب دل»؛ که نتوانستم این پست را بارگذاری کنم و طلسم هر روز-نگاریم شکسته شد. اما احتمالا با اعتماد به نفس، خودم را بزنم به آن راه و این ویژه نامه را ادامه بدهم. که چقدر دوست داشتم ببینم می توانم هر روز پشت سر هم کار کنم یا نه.

پینوشت بعدی: به همه ی هم وطنان، و آدم خوب های سراسر جهان، برگزاری این نشست عدم تعهد اینها را در تهران تبریک می گویم. چون واقعا از ته قلب و صمیم دل خوشحالم و  این اتفاق را هم برای ایران هم برای تمام جهان خوب و خاص و مهم و مبارک می دانم.

 

اخوان‏ خوان : اخوان ثالث و دفاع مقدس

ویژه-روزنامه ی سوم

می توانستم این بالا بنویسم «اخوان و مردم» یا «اخوان و دغدغه ی اجتماع». این نام ها گرچه با این یادداشت هم تناسب و مناسبتی دارند، اما خیلی گسترده ترند از مفهوم مصداق پیش رو. بی تفاوت نبودن به هشت سال جنگ تحمیلی ایران، جزئی ست از بی تفاوت نبودن به جامعه و دردهای مردم (که این هم خود جزئی است از شاعر بودن و عاطفه ی جادویی داشتن)... ای بابا بس کن حسنلی ... از نام بگذریم و به پیغام برسیم:

وقتی می گوییم مهدی اخوان ثالث و دفاع مقدس یاد چه می افتیم؟ خب بعضی هایمان یاد «هیچی» می افتیم. و یا حتی شاید خنده مان بگیرد که: «اخوان و دفاع مقدس؟!» مثل «لوک بسون و هیئت؟!» یا «زمین و گرد بودن آن؟!» یا «بچه هیئتی و نبوغ؟!» یا «بچه شابدوالعظیم و قهرمانی المپیک؟!» یا «فروغ فرخزاد و معارضه با روشنفکری؟!» یا «شاملو و حمایت فرح پهلوی؟!» یا «امام معصوم و شعر سرودن؟!» «یا قرآن کریم و آیه ی "هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن"» (مگر متن صوفیانه ست آخه؟) و همه زوج های متناسب و هم افق و هم خانواده ی دیگر که در عین بدیهی بودن گاهی برای ما ممکن است شگفت آور باشند.

بعضی هایمان هم یاد غزل معروف اخوان درباره ی جنگ تحمیلی (گرچه می بافند بهر شیرها زنجیرها) می افتیم. زنده یاد سید حسن حسینی این شعر را در متن ِ کتاب گزیده ی شعر جنگ و دفاع مقدسش نیاورده است اما در مقدمه آورده. و گرچه از اخوان به آزادگی و خوبی یاد کرده است اما با این شعر به صورت رندانه ای برخورد کرده است و آن را تلاشی ناموفق توصیف کرده. اما این خبرها هم نیست. همان مطلع غزل کافیست تا یک شعر خیلی خوب باشد. و بیت های خیلی محکم و متمایز و زیبایی که مرحوم سید می توانست به جای بیت ِ صدام آنها را در مقدمه نقل کند. بیت هایی مثل :
دیگر اکنون از جوانیمان خجالت می‌کشیم
گرچه چندان بد نبودستیم ماهم _پیرها_

یا:
گرچه من مَزْدُشتیم، امّا به زندان نیز هم
می‌گرفتم وجد و حال از شورِ این تکبیرها

و کلا هم این کتاب سید با اینکه بهترین بود در نوع خود، و باید چاپ می شد، جای نقد زیاد دارد (که بعضی هایش را اینجا گفته ام)

و خیلی شعرها و گفتارهای دیگری از اخوان که ممکن است با خواندن عنوان این یادداشت، یادش بیفتیم. اما یادداشت اصلی ای که برای این پست در نظر گرفته ام _همانطور که روال این ویژه-روزنامه است_ از آنهاست که یا کلا نادیده گرفته شده  یا خیلی کم دیده و نشان داده شده است. و در عین حال هم بسیار زیبا، تاثیرگذار و عجیب. نه خیلی عجیب. و شاید آنقدر عجیب که مجید اسطیری ساعتی پیش با استفاده از دانش پزشکی سرشارش و نشانه های بسیارم داشت مرا متقاعد می کرد که دچار اختلالی هستم که می توانم در خاطراتم دست ببرم یا در ناخودآگاهم خاطره سازی کنم. یعنی اینقدر مریض خطرناک روانی. و البته که هستم. ولی نه در این مورد. و دم مجید اسطیری گرم که بر خواب (این قاتل روشنایی و آفتاب) غلبه کرد و پاراگراف های قبلی را هم خواند.

یادداشت زیر از مقاله ی «خوش آمد و سلام بر یک آغاز»، منتشر شده در جلد دوم کتاب «حریم سایه های سبز» انتخاب شده است. این مقاله نقد و بررسی کتاب شاعری ست جوان (در آن زمان) به نام حسن فدایی (و این کتاب را بعدا می گویم که چی هست و چرا هر انسانی باید آن را داشته باشد). اخوان در ابتدای مقاله به نکات مثبت شعرها اشاره می کند، (آخرش هم جالب است که یادی می کند از فروغ فرخزاد و تایید طریقت او در مساله ی شکست های وزنی نیمایی) و در وسط های مقاله ناگهان می رسیم به این فراز جدی و جذاب و عمیق و دقیق و عاطفی و سرشارازاحساس و حساس و مهم و شگرف و شاعرانه:

 

 جلد دوم حریم سایه های سبز - مقالات مهدی اخوان ثالث
جلد دوم حریم سایه های سبز - مقالات مهدی اخوان ثالث

 

تو بدک نمی سرایی آنگاه که نغمه سرمیکنی از کشتزاران، درو، باران و گیسوان معشوقه ات که گاهی شاید دختری چینی باشد و گاه شاید روستایی زنی از مرغزاران سرزمین پدر و مادری ات. ولی راستی بگو تو از کدام سرزمینی؟ گاهی تو را نمیشناسم. میدانی کجایی؟

تو غزل خوش می سرایی. اما اکنون هنگام قصیده ی فریاد است. آیا آژیرهای لاینقطع و تشییع جنازه های شهیدان را می شنوی؟ هیچ آیا صداهایی از کوچه و خیابان های شهرت، کشورت، به گوش تو رسیده است؟ شعارها را بردیوارها می خوانی؟ اخبار کشورت و دیگر کشورها را گوش می دهی؟ نه به راستی از تو می پرسم ای پرنده ی جوان! آیا تو غم را همچون شادی و جوانی خوب می شناسی؟ آیا در این معانی هم، هیچ اندیشیده ای؟ یا تنها می خواهی سر به زیر بال خود، سرودخوانِ زاویه ی تنهایی و دلباخته ی شور و نوای خویشتن باشی؟ شانه های من هنگامی که اینها را برای دفتر تو می نوشتم از گریه در ارتعاش بودند و هنوز هم در ارتعاشند. هق هق ها را نیز گاهی بشنو، ای که قه قه جوانی را خوش بر می کشی.

...دیدم که جایی از باد پرسیده بودی:

ای باد

       قتلگاه مردانت کجاست؟

این بهتر از وصف گیسوان یار توست

من نیز وقتی از طوطی خود «مایا» پرسیده بودم و گفته بودم:

کفن پوشاند خون آلود

در اطراف، آسمان را توده های ابر

بگو مایا، بگو مایا،

در اطراف زمین، فردا سحرگاهان

چه مردانی (طفلانی؟) به قدوس شهادت می رسند آیا؟

اخوان‏ خوان : اخوان ثالث و سیاست خارجی

ویژه-‏روزنامه‏ ی دوم

 

برای دانستن نظر زنده یاد مهدی اخوان درباره ی سیاست خارجی و روابط و ضوابط کلی و نظم و بی نظمی حاکم بر جامعه ی جهانی چه پیش از کودتای 28 مرداد، چه پس از آن، و چه پس از انقلاب اسلامی می توان نشانه های بسیاری را در گفتار و نوشتار این شاعر گرانقدر پیدا کرد. از این بین علت انتخاب این نوشته، هم بکر و کمتر خوانده شدنش (و یا حتی شاید اصلا نخوانده شدنش) است، هم جامعیتش، هم زیبایی ها و ظرافت هایش (به طوری که آدم فکر می کند این نوشته برای سال 1391 است) است و هم اینکه به این بهانه کتابی که این متن را درخود جای داده است راهم معرفی کنیم. که کتاب هم مثل متن مورد نظر ما کمتر دیده شده. «مرد جن زده» مجموعه داستان های مهدی اخوان ثالث (4 تا داستان کوتاه) است که در 130 صفحه توسط نشر زمستان منتشر شده است. یادداشت زیر برشی است از بلندترین و رمزی ترین داستان این مجموعه، یعنی خود داستان «مرد جن زده» که در فروردین سال 1335 نوشته شده است. کمترین چیزی که در این داستان قابل مشاهده است چهره ی آمریکا با آی «کلاه» دارش از نگاه یک مرد جن زده (و انه لمجنون) و شاعر (و هو شاعر) در 56 سال پیش است.

 

مرد جن زده
مرد جن زده – داستان های کوتاه مهدی اخوان ثالث

از صفحه 67 تا 70  : 

به سر پیچ خیابان باریکی رسید که نزدیکی‏ ها‏ی کافه بود. بر بساط روزنامه فروش نگاهی ایستان، گذران یله کرد. نوشته‏‏ ها‏‏، عنوان‏‏ها‏‏ی درشت و ریز روزنامه‏‏ ها‏‏ و مجلات همه ناشناس و گنگ و بیگانه بودند، اما نشان‏ها‏ آرم‏ها‏، عکس‏ها‏ و کاریکاتور‏ها‏ را می ‏شناخت. بر روی جلد یک مجله‏ ی ‏نه چندان قدیمی‏ تصویر نقشه‏ ی ‏کشوری را کشیده بودند، که از آن شعله برمی‏خاست. مثل گوسفند قوز کرده ای که آتش گرفته باشد. در اطراف آن پیکره ‏ی ‏شعله ور، در شمال و جنوب و این سوی و آن سوی، دور و نزدیکش، خرس و کفتار و گراز و دورتَرَک‏ها‏ لاشخوری چند، آب اشت‏ها‏ از لب و لوچه ریزان، چشم به آن شکار جرگه خیره، نگران و رقیب هم نشسته بودند. گویی این به آن می‏ گوید: نه بابا، بیخود آمده ایم، سفره ‏ی ‏کباب نیست خر داغ می‏کنند و دیگری جواب می‏دهد که: بهتر است ما که درین بالا و پایین و غرب و شرق حق آب و گل داریم، قصد فریب همدیگر را نداشته باشیم و با هم آشکار و ن‏ها‏ن دشمنی و عناد نورزیم، بلکه دوستانه دست یکی کنیم و دله‏‏ ها‏‏ و سگتول‏ه ها‏ و بیگانه‏‏ ها‏‏ی دور دست و نزدیک دست را بکوبیم و برانیم که هیچگونه حق و حقوقی درین میانه ندارند و با وقاحت و بیشرمی‏ خود را ذیحق و سهیم می‏ شمارند. انگار ارث پدرشان است یا حق همیسایگی دارند _در آن ور ِ دنیا_ یا صاحب سندی پا به مهر و محکم هستند، محکمه‏ ی ‏عدالت پسند گرچه هرچه هم باشد، جعلی است – و اعتبار آن سند ساختگی را، از همدستی و اتحاد زیرکی و زورمندی بیشتر و استوارتر می‏ پندارند، زهی تصور باطل، زهی خیال محال!

و از سوی دیگر شرف بر این اتحاد شریف، چند رگه ای مرکّب و‏‏ ها‏‏ر. روبهگرگ خوکفتاری تازه نفس و جوان، صدا بر متحدان بلند می‏کند که: آهسته تر، دوستان همداستان! کمی‏ آهسته تر که ما هم برسیم و بلند تر که بشنویم، اولا درباره‏ ی ‏چنین امور بین المللی، بایستی مجامع بین المللی تصمیم بگیرند، تا حکمی‏ مطاع و مقبول همگان صادر شود، ورنه با یک مواضعه وقرار مدار _یا به قولی زد و بند و ساخت و پاخت_  بین الاثنین، هیچ تصمیمی، چه پن‏ها‏ن چه آشکار نمی‏تواند هیچگونه اعتبار داشته باشد، تعداد آراء لازم برای احراز اکثریت نسبی و کمابیش معتبر آن هم در یک چنین تصمیم بزرگی، کم تر از هفت رای نمی‏تواند باشد و چون من چ‏ها‏ر رای از واحد‏ها‏ و ایالات متفق و متحد تشکیل دهنده ‏ی ‏موجودیت خود و یک رای هم از جمع و صورت مرکب خود را صاحبم _که رای فائق «روبهگرگخوکفتار» به طور کلی باشد_ می‏توانم شما را از این مخمصه و گرفتاری و نقص بین المللی آسوده خاطر کنم، و به اتفاق شما دو نفر، خودمان سه نفری یک کنسرسیوم گونه هفت نفره‏ ی ‏ج‏ها‏نی تشکیل دهیم و ما نحن فیه را بین خودمان فیصله دهیم و به شیوه‏ ی ‏تقسیم ارث اسلامی، پسر بخش و دختر بخش، تسهیم به نسبت کنیم و نگذاریم ضعفای پرمدعا و فضول، در حقوق حقه‏ ی ‏ما دخالت‏ها‏ی ابل‏ها‏نه و بی جا بکنند، این اولا و ثانیا اینکه می‏خواهم به شما دو خواهر عزیز بگویم که خوشبختانه شکار ما نحن فیه به اندازه‏ ی ‏کافی تن و بدن و گل و گوشت دارد، به قدری که هم شما دو خواهر عزیز هر یک با سهم دختر بخش خود و هم من برادر جوان و نیرومند و مدافع و مشکل گشای شما با سهم پسر بخش خودم، حالا حالا‏ها‏ از هر شکار و کار و زحمت دیگری بی نیاز خواهیم بود، و لزومی‏ ندارد که اتحاد خانوادگی و خونی ِ خود را خدای نکرده به هم بزنیم و مثل حیوانات وحشی و ندیده و گرسنه به جان همدیگر بیفتیم و... آن وقت در پایین آن تصویر، با شمایل و تفسیری که گذشت، صورت یک نفر با جامه و کفش و «کلاه» مخصوص و همیشگی و معروفش، دیده می‏ شد که ایستاده بود و‏‏ ها‏‏له نور مقدس یک مبشر و نجاتبخش دور سر و صورتش پرتو افشان و تابناک می‏نمود و با یک دست پرچم و درفش بشارت را بالا گرفته بود و در دست دیگرش نیزه‏ ی ‏درازی لوله مانند دیده می‏شد که از آن آب فراوانی فوران داشت که بر آتش‏ها‏ می‏ پاشید، و قسمتی از آن آتش را خاموش کرده بود و در حال خاموش کردن بقیه شعله‏‏ ها‏‏ به نظر می‏رسید. در کنار او یک مرد خپله هم با هیکل و ریخت للـه ‏‏ها‏‏ با پک و پوز کریه و نفرت انگیز و چشم‏ها‏ی بی‏ مژه و بیرحمش، داشت به آن مبشر و نجاتبخش، در خاموش کردن آتش، کمک می‏کرد.

ابراهیم، که با پوزخند ِ به زهرخند گراینده، تماشای آن تصویر را دقیق شده بود، نگاه از آن برگرفت و به راه افتاد. اما هنگامی‏ که دور می‏ شد انگار از درون خود می‏ شنفت که می‏ گوید:

_ بی شرم ‏ها‏! ناکس‏ها‏! و تو شریک دزد و رفیق قافله! تف به روح و روی همه تان جانیها‏ی ج‏ها‏نخواره‏ ی ‏نابکار!

 

و بعد آهسته به خود گفت: خیلی احساساتی نشو، پسر! تا دنیا دنیا بوده، اوضاع از همین قرار‏ها‏ بوده، منت‏ها‏ اسم‏ها‏ و عنوان فرق می‏کرده، اصل و اصول قضایا هیچ وقت هیچ جا هیچ فرقی نداشته است و ندارد و نخواهد داشت و اصل و اصول قضایا همیشه همه جا قضیه داشتن و نداشتن بوده است و زورمندی و ناتوانی و غارت شدن و غارت کردن همین و همین و دیگر هیچ. و دیگر هرچه باشد کل و شمایل‏ ها‏ی دیگر از همان اصول است که گاه عنوان عدالت اجتماعی پیدا می‏کند. گاه عدالت ج‏ها‏نی، گاه عنوان دین دروغین و مسلک و آزادی خواهی و از این قیبل.

به سوی سرای فروغ

ویژه-روزنامه ی یکم

« چونان شهریاری که زین افزار و جامه ی جنگ به در کند و جامه ی شاهوار دیگری به بر کند، مانی (فرشته روشنی) جامه ی جنگی تن را به در آورد و در ناو روشن نشست و جامه ی بغانی، دیهیم روشن و و بساک زیبا را پذیرفت. و با شادی بزرگ و با خدایان روشنی‌ها که از سوی راست و چپ می روند، با نوای چنگ و سرود شادی و با اعجاز بغانی بسان آذرخش شتابان پرواز کرد و جاودان بماند به نزد یزدان. چهار روز گذشته از شهریورماه. شهریور روز. روز دوشنبه. ساعت یازده. در استان خوزستان و به شهر بیلاباد که او پرواز کرد به سوی سرای فروغ »

از متون مانوی باقی مانده به زبان پارتی در روایت مرگ مانی : متن P به روایت اُزی ِ آموزگار


 مهدی اخوان ثالث (م. امید)

و این از نشانه های شگفت پروردگار ماست که مهدی اخوان ثالث (م. امید) ، آن ابرمرد هنر و اندیشه ی زمان، آن درخشان ترین شعر در نامه ی فرهنگ این دوران، آن پاسبان و پاسدار زبان مادری و خانه ی پدری مان  و آن اولین و آخرین پیرو و پیام آور دین مزدشتی ، دقیقا روز شهادت مانی به جهان ابدی شاعران سفر می کند. و دقیقا روزِ جشن شهریورگان که تو گویی همان سیزده رجب ِ زرتشتیان یعنی (احتمالا روز میلاد کوروش و) روز مرد و پدر است. چرا که شهریور از امشاسپندانٍ (امشاسپند: جاودان پاکان و ایزدان نگهبان آدمی) مردگون است و در آسمان نماد شهریاری مطلقه ی اهورامزدا و در زمین نگاهبان جنگ افزارها و دیگر ابزارهاست.

و این از نشانه های شگفت پروردگار ماست که اخوان ثالث یک مهدی است.

 


پ ن 1 : از نشانه های شگفت تر اینکه: چرا هیچکس اینها را نمی گفت؟ چرا باید اتفاقی بفهمیم؟ اخوان که اینهمه ارجاع دارد به مانی و مزدک و خوزستان و دیگر دوستان...

پ ن 2 : دوست عزیزی گفت در فلان شبکه ی مزخرف اجتماعی یوسف خوانی راه انداخته ... بعد من دیدم که آقای میرشکاک خودش یقینا یک عمر اخوان خوانی داشته چرا ما نداشته باشیم؟ ... لهذا اگر زنده از سفر برگشتم در طی چند روز چند پست «اخوان خوان» می نویسم  _و البته از ان ها که کمتر خوانده شده_ و ویژه-روزنامه ی زنده یاد اخوان ثالث را ادامه می دهم.

گرد و خاک در کوچه های وزن

فروغ فرخزاد مهدی اخوان ثالث احمد شاملو

مناظره فروغ فرخزاد و مهدی اخوان ثالث با احمد شاملو درباره شعر سپید

ادامه نوشته

رفیق روز آخر هیچ کس نیست

بهار؛ بی غلام حسین سمندری

غلام حسین سمندری

ادامه نوشته

پادشاه فصل ها : پاییز

پرتقال

به نظرم مهر نارنجی ست و بوی پرتقال می دهد یا نه پرتقالی ست و بوی نارنگی می دهد ؛ شاید هم زرد است و بوی لیمو
ادامه نوشته

تنها صداست نمی ماند

مرحوم مهدی اخوان ثالث


به یاد مرحوم وبلاگ تنها صداست که می ماند + قطعه ی صدا یا خدای مرحوم استاد مهدی اخوان ثالث

ادامه نوشته

پنجره ای به موسیقی

آلبوم گرفتار علیرضا افتخاری و عندلیبی آلبوم سیم آخر جلال ذوالفنون و بامداد آلبوم خون پاش و نغمه ریز استاد حسین سمندری

معرفی آلبومهای "خون پاش و نغمه ریز"،  "سیم آخر" ، "گرفتار" و نوشتاری در حاشیه شان

ادامه نوشته

درباره ی قصیده

مرتضي اميري اسفندقه

بررسی گذرای تاریخچه ی قصیده و قصیده ی امروز + قصیده ای از مرتضی امیری اسفندقه

"قصیده دهکده" امیری اسفندقه

ادامه نوشته

قاصدك _ اخوان ثالث

قاصدک ! هان چه خبر آوردی؟اخوان

 


از کجا  وز که خبر آوردی؟


خوش خبر باشی، اما،اما


گرد بام و در من


بی ثمر می گردی


انتظار خبری نیست مرا


نه ز یاری نه ز دّیار و دیاری- باری،


برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس


برو آنجا که ترا منتظرند.


قاصدک!


در دل من همه کورند و کرند .


 


دست بردار از این در وطن خویش غریب .


قاصد تجربه های همه تلخ ،


با دلم می گوید


که دروغی تو، دروغ


که فریبی تو، فریب.


 


قاصدک ! هان ، ولی... آخر ....ای وای!


راستی آیا رفتی با باد؟


با توام آی! کجا رفتی ؟ آی ...


 


راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟


مانده خاکستر گرمی، جایی ؟


در اجاقی- طمع شعله نمی بندم- خردک شرری هست هنوز ؟


قاصدک !


ابرهای همه عالم شب و روز


در دلم می گریند.

مرحوم مهدي اخوان ثالث