نوای اسرار آمیز


عجیب ، اسرارآمیز است این نوا . باد می وزد و به رقص می آورد زرورق های زرد و سفید را
ادامه نوشته

شب پر ستاره

شب پرستاره ونسان ونگوگ
ادامه نوشته

ما را بهشت صحبت یاران همدم است


تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی

که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی


ادامه نوشته

همه ی روزهای خوبی که می آید

در ازدحام دغدغه های آخر سال ، دل خوشی خیلی از ما ، روزهای فراغت عید است . برای همین از حالا برایش برنامه می ریزیم که چطور این روزهای خالی را پر کنیم


رمان جاده کورمک مک کارتی

celebrating the seasons in watercolor 








همشهری داستان اسفند 89 و نوروز 90

مجله 24 اسفند 89 و نوروز 90

مجله فیلم اینترنشنال

ادامه نوشته

دلتنگی های نقاشی در همین حوالی

چراغباران


باران باریده و خیس کرده سنگفرش ها را. چه می گویم؟ سنگفرش کجا بود؟ آسفالت های کج و کوله و نیم سوخته.

ماشین ها عبور می کنند و تو می شنوی صدای قطرات باران را که لگدمال مدرنیته می شوند .

 

گاه حس می کنی در بی مکانی و بی زمانی گرفتار شده ای . 

گرفتار که نه . نوعی بی حس شدن . دلت می خواهد جهان بایستد . زمان متوقف شود . و تو شناور در یک گوی خالی از هوا ، فقط و فقط سکوت کنی . سکوت کنی و گذشته و آینده از مقابل چشمانت عبور کنند . به سادگی . به آرامی ...

ببندی چشم هایت را که همه چیز آشکار شود . که پرده ها بالا بروند و آغاز شود این نمایش ابدی.

 

... دلت برای خودت تنگ می شود  . خود آبی ات ، با لایه ای از زرد ، صورتی ، بنفش ، قرمز و رگه ای از سبز ... شاید هم روزی  مدادرنگی بوده ام و حالا ...

دلت رنگ می خواهد و بزرگ ترین مقوای دنیا و رنگ و رنگ و رنگ و قلم هایی به وسعت تنهایی هامان که پرده بکشد روی همه ی بی هم بودن هامان ...

محکوم به نوشتن هستیم

erich ohser

گاهی نوشتن سخت می شود درست مثل نفس کشیدن در روزهای غبارگرفته ی پایتخت !

سوژه ها مثل ذرات معلق در هوا چرخ می خورند  توی  سرت  و نمی دانی کدام یک را به دام اندازی !!! می شوی شکل شکارچی پروانه ای که تور به دست ،  بالا و پایین می کند تپه های ذهنش را و آخر هم دستش خالی می ماند . تورش پاره است ...
ادامه نوشته

ای حرمت ملجا درماندگان

حرم امام رضا

امشب دل هامان چراغانی ست و نقل ریزان !

روزنه های نور گشوده شده در قلبمان و از قول حافظ می گوییم :

به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد ؟

این بیت را که می خوانیم , دلمان آشوب می شود . دلمان این جا نیست آقاجان ! دلمان آن جاست : پیش شما . روی سنگفرش هایی که سنگ صبور مهمان هایت شده اند .

لابه لای آینه هایی که شیدایی و نیاز را منتشر می کنند در هوای آستان شما .

بالای گنبد طلا که حرم امن کبوتران بی پناه و هراسان شده .

میان قطره های آب حوض هایی که اندوه و تنهایی را فراری می دهند از صورت مسافران شما .

امشب  اشک هایمان  را چشم روشنی آورده ایم برای زائران حرمتان :

که پر کنیم  حوض ها را و فواره شویم و بالا و پایین کنیم قوس صعود و نزول را !


۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸


همه ی این ها را نوشتم که بگویم :

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

پادشاه فصل ها : پاییز

پرتقال

به نظرم مهر نارنجی ست و بوی پرتقال می دهد یا نه پرتقالی ست و بوی نارنگی می دهد ؛ شاید هم زرد است و بوی لیمو
ادامه نوشته

یا من یسبح الرعد بحمده

عبارت های جادویی جوشن کبیر ، زره می شود و  می پوشاند تمام تنشان  را ...
ادامه نوشته

امشب ای دلدار مهمان توایم

انار

شب های رمضان ، بوی انار می دهد . سرخ مثل دل ما . دلی که دانه هایش پیدا می شود این شب ها . و تو هی هوس می کنی باز کنی دیوان شمس را و چرخ بزنی مستی ات را و بگردی و بگردی ...

ادامه نوشته

خداحافظ آقای خاص دنیای ادبیات

jose saramago

jose saramago

دو هفته  پیش ،  در گیر و دار جام جهانی ، وقتی  پرتغال ،‌ هفت بار دروازه ی کره ی شمالی را لرزاند ،  ژوزه ساراماگو از دنیا رفت ...

ادامه نوشته

اینجا چراغی روشن است

نور

اي در ميان جانم و جان از تو بی خبر
از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر

اين  واژه ها را كه مي شنوم ، ديگر همه ی ترديد هايم براي اين كه از چه بنويسم ،‌ پر می كشد و من می مانم و دريايی كه مي برد مرا با خودش ورهايم مي كند از ...


ادامه نوشته