کتاب شعر: ای کاش می‌شد خواب‌ها را دستکاری کرد

نامه‌ای جدید به سرزمین کهن:

«السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی!
بر شما خوش‌باد ناخوش‌های دنیای دنی» ... (زیب‌النساء)

اما بعد، چون وبلاگ قدیمی آدمی مثل کارنامه اعمال آدمی است -یا هم‌چون سنگ قبرش!- با اینکه می‌خواستم دیگر این صفحه را به روز نکنم، ، ولی گفتم پس از هشت‌سال مقدس یا تحمیلی بیایم و اسم و رسمِ کتاب شعر را هم به دیگر مندرجات منقضی‌شوندۀ اتاق نوجوانی و جوانی‌ام بیافزایم:

کتاب شعر حسن صنوبری شاعر

ای کاش می‌شد خواب‌ها را دست‌کاری کرد

مجموعه شعر نو، حسن صنوبری

توضیحات + خرید کتاب

جفا

جفاست اینکه نداری نگاه حق وفا را
_دوباره سوی من آمد؛ ببین وفای «جفا» را_

منم که چشم نبستم به جلوه‌ای و جمالی
منم که گوش ندادم به جز تو هیچ صدا را

به جز تو هیچ سلامی به جز تو هیچ پیامی
نه در طریق مروت نه بر سبیل مدارا ،

نبود مرهمِ راحت، نزد به تیغ جراحت
دل شکسته‌ی ما را، غرور زخمی ما را .

منم که عهد وفا را به سنگ شک نشکستم
اگرچه رنگ ندارد حنام پیش تو، یارا

بگو چه گفت خدا در نگاهداریِ پیمان؟
ببین که بر سر پیمان نبود و نیست؟ خدا را !

خدای روز وفا را که هیچ یاد نکردی
بترس و یاد کن ای دل خدای روز جزا را


پاس بان


ادامه نوشته

برف آمد


ادامه نوشته

دوربین


ادامه نوشته

زندگی با شادی


ادامه نوشته

متن سه نوحه


ادامه نوشته

در عشق و تخلص به نام حضرت ابالفضل

یا رب! نگاه کن به دلِ عاشقِ حسن
این عشق را به عشقِ حسینی گره بزن

این طفل را به صحبت پیران پاک بر
غسلش بده به خون شهیدانِ بی کفن

مخلوط کن نشاطِ مرا با غم حسین (ع)
محشور کن حضورِ مرا با غم حسن (ع)

یارب! به خون آینه‌رویانِ کربلا
مگذار خو کنیم به زنگارِ ما و من

این جسم _این جسد_ ز چه بالید در زمین؟
این پوست _این کفن_ ز چه رویید بر بدن؟

رو بر حریمِ حضرتِ عباس می‌زنم
تا او مرا نجات دهد از جدار تن

این عشق تُحفه ای ست مصفّا از آسمان
این عشق نَفحه ای ست مبارک برای من

این عشق را به نام شما بیمه می‌کنم
ای ماهتاب هاشمی! ای آفتاب من!

ای غیرت خدا که به میدانِ کربلا
بودی نشانِ خشمِ اهورا به اهرمن

با پارساییِ تو، چه عمار و بوذر است؟
با پهلوانیِ تو، کجا زال و تهمتن؟

پیشِ رشادت تو کجا سرو؟ کو چنار؟
با عطر غربتِ تو کجا یاس و نسترن؟

خاموش مانده است در این خاک، جشنِ کاج
تا روشن است لاله‌ی عباس در چمن

عشق وطن اگرچه که زیبا و ماندنی ست
اما به قدر و جاه، کجا تو؟ کجا وطن؟

ایمان چو جان ما و وطن مثل تن، ولی
عباس لحظه ای ست فراسوی جان و تن :

وقتی رسید با لب تشنه کنار آب
لختی فرات خواست به نرمی کند سخن ...

فریاد زد که: «آب! مرا امتحان مکن!
من پور حیدرم، نه گرفتارِ خویشتن»

بی دست چون به سوی حرم می‌دوید عشق،
شد امتحان خجل ز کراماتِ مُمتَحَن



***
عباس جان! به پای دلم زائرت شدم
روی مرا کنار ضریحت زمین مزن



نوحه اربعین


...

ادامه نوشته

در نکوهش دنیا و سرزنش هوی

در من نبود حوصله‌ی فصل دیگرش
از ابتدای قصه پریدم به آخرش ...
ادامه نوشته

محمد آقای سهرابی بخوانند

آه از آن دم که زند طعنه به شیخی، شابی
وای اگر ضارب «رستم» بشود «سهراب»ی

چنگ بر چهره ی درویش؟ چه ضرب شستی!
هجوِ فرزانه‌ی دوران؟ چه هَجای نابی!

با غضب، در دل شب رو به کجا می‌تازی؟
رهنمای تو مبادا که شود شب تابی

سببی هست تو را _گر غضبی هست تو را_؟
جمع کردی تو برای سفرت اسبابی؟

باز دعواست؟ بگو تا که بیایم من هم
که به بانگ تو زنم ضربه‌ای و مضرابی

این همه تیغ و قمه، این همه لعن و طعنه
این همه واژه‌ی برّان ... تو مگر قصابی؟

«قزوه» چل سال خودش نوحه‌ی زهرا(س) گفته
نیست شایسته‌ی یک شیعه چنین القابی

آن همه نوحه سرود و تو ندیدی جز این؟
عکس، محتاجِ تماشاست، تو محوِ قابی؟

من به فتوای قلندر زده‌ام بر لب مُهر
تو به فتوای که بر حد زدنِ طلّابی؟

هجو هم _ما که شنیدیم_ حسابی دارد
حق هر خانه بود رخصت و دقّ‌البابی

باب اول بُوَد از غیر نهان بودنِ شعر
عجب از توست که بیگانه ی این ابوابی

تا که در منظرِ دشمن بزنی بر سر دوست
پیش چشمانِ بهایی بگشایی بابی

پیر و پروا که نداریم من و تو انگار!
نه امیری نه امامی نه شهی نه بابی

ای زده تکیه به تختِ غزل از نخوت و کبر!
هوش! از خویش برون آی! هلا! هی! خوابی؟

پیش‌تر زان که شما هجو بفرمایید، او
چامه ی خویش دگر کرد برادر! خوابی؟

یا که در دینِ شما کفر به جا می‌ماند
توبه هرچند کند نزدِ خدا توّابی؟

او خودش سینه زن و گریه کنِ ارباب است
تو اگر سینه زن و گریه کنِ اربابی

در طریقِ علوی تهمت و بدگویی نیست
خرقه از میرِ عرب داری اگر اَعرابی!

«خلق یکسر بتر از کژدم و مارستی» هان!
گوشه ای گیر که از کانِ لباب البابی

وسوسه‌یْ جمع مبادا که به جانْت افتاده است؟
من بر اینم که تو اهل حرم و محرابی


من بر آنم که تو از خیلِ جهالت دوری
من بر آنم که تو از زمره ی استحبابی


***

مثلِ من، شاعرِ لاتِ قمه زن بسیار است
تو بیا شاعرِ ارباب بمان، سهرابی!


یک: ...

دو: من دیشب واقعاً از شنیدن هجو آقای سهرابی تعجب کردم. چه اینکه از همان زمانی که با ایشان در کلاس‌های استاد امیری اسفندقه آشنا شدم تاکنون بسیار ایشان را دوست و محترم می‌داشتم و می‌دارم. باری خدا هدایت کند آن‌هایی را که به خاطر هوای نفس و «خود شیعه ی کامل نمایی» اهل ولاء و هیئتی‌ها را مقابل هم قرار می‌دهند. این ابیات هم اخوانیه ای ست که سحری بعد از نماز صبح نوشتم خدمت حاج محمدآقا و بعضی ابیات و واژه‌هایش مستقیماً به ابیات و واژه‌های ایشان اشاره دارند. که اگر نبود هجوشان، ایشان را برای اخوانیه در حد «برادر» خود تنزل نمی‌دادم. بالأخره آقای سهرابی با آن همه سن و سواد و طبع شاعری دست کم جای عموی ما بودند.

سه: درباره اصل فتنه قبلاً یک یادداشت نوشته‌ام. ولی به خود آن هجو پیوند نمیدهم.

و صل الله علی محمد و آل محمد.

پیراهن

عزیزِ فاطمه در خون و خاک بی کفن است
تنِ من و تو ولی باز بندِ پیرهن است

بکوب بر دف تن، این زمان، که روز نبرد
حریفِ تیغِ سواران نه پیرهن، که تن است


هزار شعله‌ی شمشیر رُسته از دل خاک
هزار زخم، شکفته اگر بر آن بدن است


به انتقام شهیدی که تشنه‌اش کشتند
شرارِ کینه‌ی ما در کمینِ اهرمن است

نه مستحق عذاب‌اند دشمنان تنها
که تیغِ غیرتِ ما در کمینِ خویشتن است

سزای شاخه‌ی سبزی که سر نداد به دوست
به کوره‌های خزان، زرد و خشک سوختن است


بزن بزن که دگرباره بزمِ دف زدن است
که باز نوبتِ چاووش و بانگِ طبل زن است


بکوب تا جانْ جانْ جانْ تنت کند آواز
نوای جانان است این مگو که تن تنن است


بکوب بر تن خود، خون ببار و زاری کن
به کشته ای که غریبانه دور از وطن است

به کشته ای که بر او جن و انس می گرید
به کشته ای که بر او مهر و ماه سینه زن است


که اشکبار عزایش، در آب‌ها ماهی ست
که داغدارِ فراقش، عقیق در یمن است

سرِ مزارِ گلی که میان غربتِ خاک
نه سایه ایش ز سرو و نه بستر از چمن است

گلی که شبنمِ رویش چنان شقایق سرخ،
اگرچه چهره ی پاکش به رنگِ یاسمن است

گلی که زخمی و بی سر ... نه! کی کنم باور؟
گلی چنین شده پرپر... مگو که یاس من است

بکوب بر تنِ خود تا که گرد برخیزد
که فصل خانه تکانی، که فصل کوفتن است

در این جهان چه زبانی ز اشک گویاتر؟
چه احتیاج به حرف و چه حاجتِ سخن است؟

چه جای واعظ و شاعر؟ خدا عزادار است؛
چه جای حفظِ ظواهر؟ حسین بی کفن است.


تقدیرِ محرم
۹۲


سلام بر آمریکا

هرچه شعار دادیم دیگر حرام بر تو
از مرگ، ای حرامی! بادا سلام بر تو

از واژه نه، خودِ مرگ، که همچو تیغ بیرون-
می‌آید از گلومان _از این نیام_ بر تو

***

این خون نه از رَزان است، این خونِ کودکان است
با شهد هم بنوشی، تلخ است کام بر تو

پنهان مکن خودت را پشتِ کلام، رسوا!
می‌آید ای عجوزه، نقشِ جذام بر تو

روراست کافری کن، راحت ستمگری کن
تا سجده می‌گذارند از خاص و عام بر تو

گر انتقام از تو فرض است بر دلیران
حکم است بر حقیران هم احترام بر تو

از حرص، خدمتِ توست، از ترس، حرمت توست
از جنگ، جلوه داری؛ از ننگ، نام بر تو

***

«قلَّ و دلَّ» این نیست که ما غزل بگوییم
مرگ است در فصاحت «خیرالکلام» بر تو

***

پیکی ست نام او «مرگ»، سوی تو می‌فرستیم
این هم به رسمِ اُلفت از ما پیام بر تو

افسانه شب برفی

آنک میانِ معرکه‌ی خنده

در جمعِ گِردِ آتشِ رقصنده

_از بس که بی‌نمک همه شوخی‌ها_

این صوفیِ خموش به حرف آمد

برف ایستاد و محوِ تماشا شد .
..

ادامه نوشته

گعده

بنده پیر خراباتم
که لطفش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد
گاه هست و گاه نیست

شده با ما بنشینی به تماشا یک روز؟
شد که ما سیر ببینیم شما را یک روز؟

سر صحبت شده یک بار صدایت نکنند؟
از سر سفره شده تا نشوی پا یک روز؟

گعده شد گرم شود؟ غائله شد ختم شود؟
بحث شد بسته شود پیش تو آیا یک روز؟

ما نگفتیم که دربست تو را می‌خواهیم
که خوشیم از تو به دیدار فقط با یک روز

ای دل سوخته! حاشا به شکایت بروی
ای لب دوخته! دردا که شوی وا یک روز

می‌کشد کار من و درد، به فریاد آخر
می‌رساند غم ما سر به ثریا یک روز


نتوان یافت کسی مثل مرا بار دگر
حیف باشد که بفهمی تو هم این را یک روز



تا مگر قدر بدانی و مراعات کنی
می رود این دل دیوانه از اینجا یک روز


ماندنم پیش تو ای دوست فقط یک نفس است
عمر: این یک نفس و گردش دنیا: یک روز

*

روضه خواندم که به یک روز رضایت بدهی
کِی ولی قانعم از دوست، به تنها یک روز؟



یک: سلام علیکم. این شعر را یک بار در دوازدهم مهر، پس از سرایش در وبلاگ گذاشتم، بعد دیدم نامردی ست مطلب قبلی خودم را پس از یک روز ببرم به حاشیه. به همین خاطر شعر را به یک روز نکشیده برداشتم.

دو: یک «سرانجام» به یادداشت «آیا رهبر انقلاب ضدانقلاب شده؟» اضافه شد.

سه: تعدادی «توضیح بیشتر» به یادداشت «تصنیف‌های خاطره‌انگیز سراج» اضافه شد. چه اینکه دیدم چه یادداشت بی روح و باکلاسی شده است. مگر اینجا دانلودستان است که آهنگ ها را بی هیچ توضیحی برای دانلود بگذارم؟

تفاوت

روزهایی که نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری 92 تازه داشتند ثبت نام می کردند، این را شوخی-جدی نوشتم:


 عشق... با عشق فقط فکر و خیال

تویی و عاشقی و رسوایی

فحش! تحلیل غلط! فکر و خیال!

منم و هاشمی و مشایی!

*

چون تو _ای رفته در آغوش بهار!_

دور از باغ تو، من هم خوبم

تویی و نامزد محبوبت

منم و نامزد محبوبم!


آرام


چشم هایم، به گلِ بی جانِ پرده دوخته
دستهایم بر پر پروانه های سوخته

حال و روزم «مثل گل، در چنگ چنگیز مغول»
چهره ام مثل کتابی سوخته، افروخته

آنهمه لبخند، گل، پیوند، شادی، زندگی
در اجاقِ رنج های قاب عکسم سوخته

چرخ عالم اینهمه ظلم و بلا و جنگ را
لابد از تقدیر وحشتناک من آموخته

دل، نخواهد سود دیگر زین جهانِ سر گران
آه اگر انباشته، اندوه اگر اندوخته

نه به سیبِ بوسه، تنها به خیالِ بوستان...
هیچکس اینگونه نقد عمر را نفروخته

***

دفن شد یک عاشق آرام، بین شعرهام
تا بروید از مزارش یاس های سوخته

انتظار


هر روز در انتظار او من

خسته، دلگیر، تا بیاید


می گردد چشم من به هر سو

او، از چه مسیر تا بیاید


گفتند که «وصل مرگ عشق است»

ای عشق! بمیر! تا بیاید.

بازی باخت باخت یعنی این


هاشمی رفسنجانی VS رحیم مشایی


از لج اولی دهم رای به دومی؟ و یا
از لج دومی شوم پیروی رای اولی؟

حاصلم از کشاکش بازی روزگار چیست؟
چیست به جز تلف شدن؟ چیست به جز معطلی؟

اول ماجراست این، آخر ابتلاست این
چوب دو سر طلاست این، چوب دو سر طلا! بلی!

یازده

تاریخ این غزل (اصل و کلیتش نه صورت کامل فعلیش) مشخصا باز می گردد به مدتی پس از همان یازده روز معروف رئیس جمهور محترم آقای احمدی نژاد. ولی آن موقع، دیگر آنقدر احمدی نژاد زنان و مشایی کشان مد شده بود که زدنشان برای بچه هیئتی ها سختی و افتخاری نداشت. اما حالا، مخصوصا پس از آن تصریح رهبر بر «خلاف شرع، قانون و اخلاق» بودن آن دیگر عمل خاص متاخر، معتقدم هرکه هر چه در عصر صبر در پستو سروده باید رو کند. آنقدر شاعران در این مدت شعرهای درخشان گفته اند که می شود برای خودش ادبیاتی باشد. غنی تر و قوی تر از بسیاری شعرهای سیاسی دیگر و دیگران. چون همه می سرودند اما اکثرا (مخصوصا بزرگان) به حکم وظیفه، و تک و توکی (مثل ما) به حکم لج منتشر نمی کردند. این خودش روزی برای خودش موضوع یک پایان نامه خواهد شد. خواهید دید.


یازده روز چو شد غیبت صغرای شما
برسد کاش به ما غیبت کبرای شما

رای دادیم به اخلاص، به ایمان، به خدا
دین ما رفت ولی از پی دنیای شما

رای دادیم که آبادیِ ایران باشی
که نبودیم گدای رخِ زیبای شما

تو خودت اصل بهاری، چه بهاری دیگر
بهتر و سبز تر از فصل شکوفای شما؟

خم شد از فقر، سر سرو، از این بابت که
نکند بر بخورد بر قد و بالای شما

تبر تو نه فقط بت، به خدا هم بر خورد
کشت آخر همه را تیغ تبرای شما

هی سخن رفت از اندیشه و آزادی و داد
هی سخن رفت از ایمان و تولای شما

هی سخن گفتی از ایران، که چنین بود و چنان
هی فقط گوش سپردیم به هی های شما

وعده دادی که مفاسد شود افشا فردا
نرسیدیم ولی حیف به فردای شما

آتش فتنه اگرچه وطنم را می سوخت
یخ زد آخر دهن از فرط سخنهای شما


***

عذر می خواست از این ملت و می رفت کنار
کورش امروز اگر بود خودش جای شما

بهاریه


به به بهار! سِحر و سَحَرخیزان
آمد به جنگِ دولتِ پاییزان
 

با خفته و خرفت ندارد کار
اینک بهار، فصل سحرخیزان

ادامه نوشته

بهار فاطمه آمد


به حال ما، در و دیوار خانه می گرید
برای غربت ما آشیانه می گرید

بهار آمده آری ... بهار فاطمه، آه...
نسیم و غنچه و جوی و جوانه می گرید

ادامه نوشته

غزل در پردۀ دیر سال

دیدی ستاره ای را، گفتی به من : «من آنم»
خالی مباد از تو ای عشق! آسمانم

آیینه ی بهاران، آواز زیر باران
با بودنت چنینم، بی بودنت چنانم

با تو چقدر زیباست : خاکم پر از شکوفه است
بی تو چقدر تنهاست : ابری است آسمانم

*

تعلیق عشق ما را دیوانه ای نوشته است
سر در نیاورد عقل، از اوج داستانم

سودی دگر ندارد، در من اثر ندارد
تحقیر دشمنانم، تدبیر دوستانم

مادر! مرا مترسان از پیری و فسردن
بی ماجرا و بی عشق، من زن نمی ستانم

من پیر رنج خویشم نه پیروی زمانه
پیرم ولی نه آنقدر کز عشق بازمانم

*

از فلسفه گذشتم تا که به تو رسیدم من شعر می نویسم در برگه امتحانم




دی یا بهمن 91



پینوشت: «غزل در پرده ی دیرسال» نام یکی از نیمایی های زیبای زنده یاد قیصر امین پور است. دیدم این اسم به حال و هوای بعضی بیتهایم می خورد گفتم آن بالا بنویسمش.

گآه


غم مخور! حتی اگر دنیا تو را آزرده است
غم مخور دنیا همین یک ساعتِ افسرده است

همکلاسی! زندگی مثل غروب کودکی است
گاه مشقت را نوشتی، گاه خوابت برده است

گاه یک دسته کبوتر از دلت پر می کشد
گاه یک دسته شقایق روی دستت مرده است

عشق را دریاب، ای دریا دل! ای جان بی کران!
جای این بارِ گران تا جاودان بر گرده است

عشق ما را از کجای بی کسی آورده بود
عشق ما را تا کجاها تا کجاها برده است

عشق مانند گلی غمگین کنار پنجره است
درنیابی، فرصت زیباییت پژمرده است

او، که می گریاند ابرِ آه را بر خاکِ دل
او، که ما را تا ملاقات بهاران برده است


آدمی وقتی که می گرید چه عطری می شود؟
آدمی گاهی شبیه خاک باران خورده است



در روزهای بهمن نوشته شد.

این عالم‌ اندوه‌ است؟


در راه که می آمدم خانه برای خودم زمزمه می کردم :

نمی شاید گل شادی بچینم
«ربیع» آمد ولی من «اربعین»م

نمی دانم آیا کس دیگری هم امسال مثل من چنین حسی را دارد یا نه؟ حس می کنم محرم امسال خیلی زودتر از موعد مقرر زمانیش شروع شد، و صفر اینبار می خواهد دیرتر از زمان قید شده در قراردادش از این دیار سفر کند.

شاید هم من بیماری هستم سرشار از «ترس و حسرت». «ترس نیامده ها» و «حسرت رفته ها».

نگارنده یک ماه زود تر از محرم، ده روزی را سیاه پوشید ( حالا خود محرم-صفر شاید نپوشیده باشم ها) بعد استاد روشنفکرمان که همیشه صدایش هم می کردم رویش را می کرد آنور و از هفتاد متری تفکر و تردد من فراری ست (البته به ظاهر!) یک هو آمد طرفم گفت «چی شده؟ کسی از دنیا رفته؟» گفتم «نه استاد، پیشواز محرم است! تازه محرم اصلی هم به تاریخ خورشیدی در پاییز بوده ...» که رنگ از رخش پرید و دست خط خطور ذهنیش بر پیشانیش منقش گشت که: «بابا تو نمیری اینها چه دیوانه هایی هستند ... با این اوصاف تا هزارسال دیگر هم نمی توانیم در این مملکت هیئتی یک روشنفکربازی اساسی از خودمان در بیاوریم »

و قطعا من بیماری هستم سرشار از ترس و حسرت: «ترس» نیامده ها و «حسرت» رفته ها.

البته نه اینکه خیلی غمگین و عزادار و این حرف ها باشم ها. اصلا مال این حرف ها نیستم. همه اش به هر و کر. همه اش بگو و بخند. منظورم این است که حسش با آدم هست. با من. علی ایحال این وضع را تا شهادت امام حسن عسگری(علیه السلام) ادامه می دهم. چون تا آن موقع به خاطر چند واقعه ی تاریخی دینی و مخصوصا همین شهادت، هنوز شادی ربیع الاول شروع نشده است. اما بعدا دیگر می زنم کاسه کوزه خودم را بهم می زنم.

زیرنویس---> نام یادداشت از این بیت زیبا و اندوهگین بیدل است:

این عالم‌ِ اندوه‌ است، یاران‌! طرب اینجا نیست
جمعیت اگر خواهی : پیشانی و زانوها

مرثیه ی بیست و هشتم صفر

دوبیتی هایی برای نوحه

سرگذشت: مداحی به نام حاج حمید، گاهی که می خواهد در مجلسی بخواند به من می گوید در آن حال و هوایی که مد نظر دارد دو بیتی بگویم، تا در نوحه ای با سبکی خاص از آنها استفاده کند. من هم همیشه به بهانه ی کمبود وقت و نوحه بودن کار، می توانم از زیر بار جدی بودن و نقد آنها شانه خالی کنم. این بار چون دیدم واقعا شاعران فحل تاریخ هم در باب وفات (یا شهادت) حضرت رسول(صل الله علیه و آله و سلم) و همینطور شهادت حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام) کم گذاشته اند، گفتم مشق هایم را در وبلاگ بگذارم...

ادامه نوشته

روایت رنج


آهای عشق! بیا و مرا به خود مگذار
که روزهای جوانی نمی شود تکرار

بیا بیا و رهایم کن از روایت رنج
بیا بیا که نمانم به زیر این آوار

شکسته ام به خدا مثل قلب آینه ای
که مانده است در او آرزوی یک دیدار

به یک نگاه غم انگیز، می روم از خویش
چه حاجت است به سوز نی و صدای سه تار؟

فقط حریف دلم شعر حافظ است امشب
که زار زار بگریم به یاد یار و دیار

دلم مزار هزاران سرود غمگین است
به یک اشاره مرا می کشی به قعر مزار

کجاست عشق، که پیوند این جدایی هاست؟
کجاست عشق، که پایان دهد به این شب تار؟

کجاست عشق که با دستهاش پنجره ای
برای مان بکشد روی خالی دیوار

از آنچه بین من و تو گذشت تنها این
گذشته است که هر روز می شود تکرار

چقدر شعر شدم در کنار تو هرروز
چقدر حرف زدم هم مسیر تو هربار


همیشه لحظه ی آخر سکوت می کردی
چه رفت با دلم از این سکوت معنادار


تقدیر نخستین روزهای زمستان

حماسه ی حسین

غزلی برای روضه


سرچشمه: شاعر شگرف سرزمینمان، آقای میلاد عرفان پور لطف کردند دستور دادند غزلی بنویسم تا مداح گرامی آقای میثم مطیعی بتوانند روضه شان را با آن آغاز کنند. یعنی یک غزل-روضه. فقیر هم با اینکه هیچ تخصص و تجربه ی موفق یا حتی مشابه پیشینی نداشتم اطاعت امر کردم. سرانجام آقای مطیعی هم لطف کردند شب تاسوعا پنج بیت از این غزل را در ابتدای روضه شان در دانشگاه امام صادق خواندند. (تازه: دوتا از قافیه ها را هم خود آقای عرفان پور پیشنهاد کردند و خلاصه ما همه جوره شرمنده شانیم.). و هزار مرتبه خدا را شکر

 

اگرچه این حرف ها قدیمی، اگر چه این روضه ها مکرّر
نشسته ام در عزایت ای دوست، دلم شکسته است بار دیگر

چه پوچ معنای زندگی بود اگر عزایت نبود مولا
اگر که داغت نبود بر دل، اگر خیالت نبود در سر

بگو مرا راوی روایت! بخوان هَلا نوحه خوان غربت!
که نیست این حرف ها قدیمی، که نیست این روضه ها مکرّر

بگو از آن لحظه ای که ماهی به خاک افتاد و لب تکان داد
بگو از آن لحظه ی تلظّی: علی اصغر... علی اصغر...

بگو از آن دم که در بیابان، به زیر باران سمّ اسبان
شکست آئینه ی پیمبر: علی اکبر... علی اکبر...

 

از آن زمانی بگو که زینب مقابل قتلگاه می خواند:
«چه آمده بر سرت حسینم؟ چه رفته بر تو غریب مادر؟»

بگو از آن پرچمی که افتاد، بگو از آن ناله ای که برخاست:
«برس به داد برادر خود! بیا برادر
... بیا برادر...

بیا تماشا کن ای برادر مرا و دستی که نیست دیگر
مخوان مرا بعد از این علمدار مخوان مرا میر آب آور»
 

***

حماسه آنجا شروع شد که سپاه دشمن به چشم خود دید
حسین با آن همه مصیبت نمی شود خاطرش مکدّر
 

حماسه یعنی حسین وقتی که رفت تنها به سوی میدان
حماسه یعنی حسین، آری، حسین در جنگ نابرابر


 

 دانلود بخش مربوطه! از روضه ی میثم مطیعی

حماسه

کی شود غم حریف شادی من؟

غم کجا و دل بزرگ حسن؟

 

گفتی: «امشب دوباره غمگینی»

غم؟ و آن هم دوباره؟ آن هم من؟

 

تا تو را دوست دارم ای شادی

چیره بر من نمی شود دشمن

 

رنج کی می برد مرا از رو؟

با اهورا چه باک از اهریمن؟

 

گفتی «ای مرد! مرگ در راه است»

گفتم «این زندگانی است ای زن!»

 

تا به تو فکر می کنم ای خوب

هستم از رنج نیستی ایمن

 

با من از ترس و اضطراب مگو

با حسن حرف های شاد بزن

 

***

 

بشکند سنگ را حماسه ی گل

بشکفم وقتی از شکاف کفن



تاریخ: تابستان 1391

طبق

 بالای همین اتاقِ سیمانی
یک عالمه آمدند مهمانی

یک عالمه آدمند آنجا جمع
به صرف کلوچه و چراغانی

آنجا همه جای خانه نارنجی ست
آنجاست تمام خانه نورانی

پس گوشم را به سقف چسباندم
و ماندم زیر فرش زندانی:

خندیدن . استکان . سخن . سینی
موسیقی ِ باشکوه ِ مهمانی

یک کودک، بالای سرم آمد
یک کودکِ کوچک دبستانی

_من اینجایم! مرا نمی بینی؟
من این زیرم! تو هیچ می دانی؟

شوخی . شادی . خروش ِ دست و دف
موسیقی . مطربی . غزلخوانی

گم شد کودک در ازدحام صدا
من ماندم و یک سکوت طولانی

 

***

 

بالای همین اتاق ِ تنهایی
انگار عروسی است؛
می آیی؟



تاریخ: همین ایام جشن مهرگان 1391



خودم هم شک داشتم! اما با نقد شاعر گرامی خانم سمیه مردانی مطمئن شدم بیت سوم و بیت یکی مانده به آخر، به فضا و زبان کلی شعر نمی خوردند و به نفع یکپارچگی _ولو فعلا_ حذف شدند. با تشکر بسیار از این شاعر خوب کازرونی

Mercy Morsi

محمد مرسی در ایران - جنبش غیر متعهدها

با این باکِ دوگانه سازت مُرسی
تو جمع ِ ناصری و انور سادات

ادامه نوشته

بعد از تو خاک بر سر دنیا

قصیده‏ ی مشترک امید مهدی نژاد و حسن صنوبری در شان امیرالمومنین و یعسوب الدین علی بن ابی طالب (ع)

ادامه نوشته

آذربایجان شرقی نام استانی ست در شمال غرب ایران

زلزله آذربایجان شرقی
عکاس: خلیل غلامی

آرزوهای شب قدر مرا باطل کن
زنده کن در عوضش یک تن از این سیصد را

ادامه نوشته

و سیگار بود

پاکت سیگار بهمن
ادامه نوشته

ای نسیم سحر

شکسته باد دل ما به یاد غربت تو

به یاد روزی که شکست حرمت تو

 

هنوز سرو و صنوبر به شانه می لرزند

نسیم تا که بخواند حدیث غربت تو


نسیم می داند قبر مخفی تو کجاست

نسیم می وزد از سمت سبز تربت تو


کم است اگرچه همه غنچه ها دهان بشوند

برای گفتن از رنج بی نهایت تو

 

مدار دنیا دائر مدار درد شده است

شنیده تا ای مادر! یک از مرارت تو

 

نسیم تا که برای تو روضه می خواند

چه ابرها که بگریند در مصیبت تو

 

نسیم، مرثیه خوان غریب و کولی توست

همیشه هست در آنجا که هست صحبت تو

 

شکسته شد هرجا دلی، نسیم آنجاست

برای زنده دلان بس همین کرامت تو

 

شکسته است دل من، دلم شکستنی است

ندارد این دل طاقت چنانکه طاقت تو

 

شکسته است دل من که راه یافته ام

به آستان سخن گفتن از قداست تو

 

دل شکسته حریم خداست، او اینجاست

زبان گشوده ام امشب اگر به مدحت تو :

 

تویی که جان و جهان هست در ولایت تو

تویی که عالم و آدم گواه عصمت تو

 

نه روز حشر که در روزهای دنیا هم

همیشه چشم جهانی ست بر شفاعت تو

 

دل شکسته ام از غیر چشم پوشیده است

که بسته دیده ی امید بر عنایت تو

 

علی که کهف زمان بود خود زمانِ حزن

پناه برد به آیینه ی محبت تو

 

دریغ از آن آیینه که شد شکسته دریغ

از آن جسارت هایی که شد به ساحت تو

 

برای اثبات حق مرتضی، دردا

نیاز بود در آن محکمه شهادت تو

 
***

عجیب نیست، مصیبت ز بس که سنگین است

خدا در آید امشب اگر به هیئت تو


 ***

نسیم می وزد و من شکسته می گریم

به یاد روزی که شکست حرمت تو

ای آسمان مگر

خارزار است جای گلزارم

چه بهار مزخرفی دارم

 

زنده ام ظاهرا هنوز ولی

زندگی نیست این که من دارم

 

من که می مرگم و نمی میرم

من که هر سال بدتر از پارم

 

زنده ام _بعد زلزله_ اما

زیر آوار زیر آوارم

 

«بذرهای امید» نامش نیست

من «جنین های مرده» میکارم

 

با همه شعر گفتنم، بی شوق

با تمام شکفتنم، خارم

 

مثل فصل بهار، گل در دست

مثل ابر بهار، می بارم

 


شور بختی ست بس که تقدیرم

تلخ کامی ست بس که گفتارم _

روی می پوشم از همه که مباد

غم سرایت کند ز دیدارم

 

چشم می پوشم از جهان که مباد

دل به یاری دوباره بسپارم

 

بعد از این عشقِ مرده بایستی

دل خود را به خاک بسپارم

 

 

من و شکوه؟! بگو چه می شنوم؟

هم ز خود هم ز شکوه بیزارم

 

شکوه های دگر چه کاری کرد

تا کزآن بهره آید این بارم؟


شکوه ی دیگران چه سودی داشت

که من از خود غمی به یاد آرم؟

 

بعد از این هم نمی کنم شکوه

گرچه از دست می شود کارم


نه! تصّرف نبود نقشه ی من

نه! تملّک نبود پندارم

 

مِلک من نیست عشق، مُلک خداست

من یک از بندگان دادارم

 

مرده باد این دلی که از من خواست

تا دلِ دیگری بیازارم

 

مرده باد این دل این دل عاشق

مرده باد عشق در دل زارم

 

بعد از این هم ز یاد خواهم برد

دختری را که دوستش دارم


19 / 1 / 91


کهن اسطوره ای از نو

یک روایت نیمایی وار


ادامه نوشته

بهار و مرگ قناری؟

یا دقیق تر : دفینه ی موسیقی عرفانی

مراسم خاکسپاری جلال ذوالفنون

ادامه نوشته

فاعلاتن مفاعلن فعلن


دو قطعه
ادامه نوشته

آدرس : خیابان شهید گل نبی، خود شهید مصطفی احمدی روشن


همان ساعت که سر می زد سپیده

به خاک افتاد آن سیب رسیده

همه تن خون و پیراهن، تر از خون


میان اینهمه تکذیب و تایید

برای ادعاهایش نمی دید

دلیلی واضح و روشنتر از خون


***

رهبر و فرزند شهید رضایی نژاد : عکس اول + عکس دوم
رهبر و فرزند شهید احمدی روشن :
عکس اول + عکس دوم

مادر شهید مصطفی احمدی روشن
پدر شهید مصطفی احمدی روشن


غیرتم کشت


یک قطعه + یک غزل-قصیده
ادامه نوشته

قطعه ای هم به جای مجلسیان

صندلی مجلس

من اگر جای دوستان باشم

دل به این صندلی نمی بندم

ادامه نوشته

فاعلاتن مفاعلن فعلن فعلاتن مفاعلن فع لن

تو که می گریی آسمان ابری‏‏ ست  تو که می خندی آسمان شاد است
من چه می گریم و  چه می خندم آسمان با تو همچنان شاد است

+


آنقدر بر سرش زدی آخر دادِ سنتور را درآوردی
بس کن این نغمه ها که تکراری ست، شورِ ماهور را درآوردی

ادامه نوشته

تو نیستی، و غریو رودها گویا نیست

فاطمه زهرا

چند سطر در مقام حضرت زهرا (س) به مناسبت شهادت ایشان + یک نیمایی برای آیات القرمزی


امروز بعد از مدت ها به سایت خبری تابناک سر زدم. خواندن یکی از خبرها باعث شد تا این کاردستی ِ سیاسی اجتماعی اخلاقی را درست کنم. خدایا! شر این سایت های چاق و چله و تازه تاسیس اصولگرا (از خبر آن لاین گرفته تا همین تابناک) را به خودشان و به رسانه های کهنه کار اصلاح طلب منحصر بفرما. آمین

ما دو

ما : دو نقطه ، دو نقطه ی آزاد
ما : دو نقطه ، دو نقطه ی تنها
به نظر می رسد که تو چشمیم
خارج از خط دو نقطه ی رسوا

...



وبلاگ رسمی استاد یوسفعلی میرشکاک به راه افتاد

ادامه نوشته

قلندرانه حدیث قلندرانه بگو

مرتضی امیری اسفندقه فاضل نظری

هم عاشق بارانی و هم عاشق اسفند
اسفندقه اسفندقه اسفندقه ی ما

(استاد محمد رضا شفیعی کدکنی)

ادامه نوشته

غزل + رباعی

غزل امید + غزلی برای استاد داریوش طلایی + غزلی در وصف ضیا موحد + رباعی های تقاطع + سیر + تا پنجره

ادامه نوشته

چند غزل و نیمایی + یک رباعی

تاس

اتفاق


من تو را

 و تو مرا

           کی ؟

                 چگونه دیده ایم ؟

در کدام کودکی

              ما به هم رسیده ایم ؟


ادامه نوشته

باز آمدم چون عید نو

دم به دم سلطه ی تقدیر مبارک بادا
وصل دیوانه و زنجیر مبارک بادا
...

معنی سال نو یعنی به تو نزدیک شدن
عید بر گور کن پیر مبارک بادا


فقیر
ادامه نوشته

چون ابر در بهاران



نیاز


جان خدا ! بیا و جهان را مهار کن
این طفل را ز کار خدا بر کنار کن

این نا خدا ز کشتی خود هم پیاده است
او را به خود بیاور و بر خود سوار کن

...
فقیر
ادامه نوشته

شعرواره های سپید یک شب سیاه

سیاه و سفید

2 سقوط


نه از پشت بام می ترسیم
نه عاشق پروازیم

ما  _ جنون کودکیتان _
                 سالهای سال است روی کاشی های حیاط خواب خون می بینیم

اسفند 88
فقیر

ادامه نوشته

یک دو قلم ناسزا به ناسزاگو ، قربه الی الله 2

قلم دوم : با علی همراه اگر هستی ملامت پیشه باش

میرشکاک

یوسف نبوده اند ، زلیخا ندیده اند
بالله نبوده اند ، به مولا ندیده اند

این چشم های خیره ی خالی تر از حباب

! از بس که مرده اند مسیحا ندیده اند
...

ادامه نوشته

ایستگاه

به احترام مهربان ترین دیوانه و درد مشترکمان

درست ساعت بیست و چهار آنجا بود
_چقدر مثل خود من غریب و تنها بود_
در ایستگاه نشست و به سمت بالا گفت :
چه خوب بود خدایا کسی هم اینجا بود 
 
...

فقیر
ادامه نوشته

گناه نخستین

تو عطر گندم شیطانی تو آن گناه نخستینی
تو سیب سرخ هوسرانی همان نگاه نخستینی

همان هبوط من و حوا، همان سقوط من و آدم
همان سکوت خدای ما و اشتباه نخستینی
...

فقیر

ادامه نوشته

اخطار طلوع شب

خورشید مرده است خدا را خبر کنید
یک شمع مانده آینه ها را خبر کنید

یک شمع مانده فرصت ماندن نمانده است
قبل از سکوت محض خدا را خبر کنید

...

فقیر

ادامه نوشته

عاشورا

بعد اسماعیل ، ابراهیم را سر می بُرند
عید قربان است ، خنجرها فقط خون می خورند
گرچه در آن سوی میدان آسمانیها کمند
یک بیابان زخم باید شمرها را بشمرند

...
فقیر
ادامه نوشته

هو العلی الاعلی

به نام نامی مولا بیا ترانه بخوان
بیا بیا شب عشق است ، عاشقانه بخوان

بیا بیا شب عشق است و شور و شیدایی
شبی شبیه شب روشن مسیحایی

فقیر

ادامه نوشته

بي خدا حافظي


سلام بر خراسان

سلام بر خورشيد
سلام بر دروازه هاي روشنايي و اميد

ادامه نوشته

ما قلم هاييم در دست ولي _ كز لب ما مي چكد ذكر علي

"شب"

هوا محزون ، هوا پرخون ، صدا تنها صداي شب
ببين خورشيد جاري شد به سمت جاده هاي شب

ببين خورشيد مي رقصد ببين خورشيد مي ميرد
ببين تقديري خون است هر شب ابتداي شب


دو غزل خودم +چند لينك + يك رباعي = ادامه مطلب

ادامه نوشته

دو غزل از من


بر صليب

باز هم دل بسته ام در شوق فردايي كه نيست

خوابهاي سرد من سرگرم رويايي كه نيست

دست در دستان شعرم پا به پاي حيرتم
تا خيالم مي روم _تا شهر زيبايي كه نيست_

چون يهودا بر صليب بي گناهي مانده ام
كيستم من ؟ : قاب عكسي از مسيحايي كه نيست !


(ادامه غزل + يك غزل ديگر در ادامه مطلب)
ادامه نوشته

سيب

هم چشم گريان هم دلي سرشار غم داشت
اما ميان سينه اش يك چيز كم داشت

از هركه مي پرسيد ، پاسخ : چشم حيران
از هر كه مي پرسيد خود بسيار غم داشت

فقیر
ادامه نوشته

پرواز آخر خلبان



باور نمي كنم من اين اوج باورت را
تا سر فراز كردي دستان رهبرت را

"هجده كوير دوري
"  ، "يا زينب" و "صبوري"
اينجا كسي ندارد ميراث همسرت را

فقير
ادامه نوشته

آسماني


زمـين دلم آسماني شـده
پـر از تابش مهرباني شـده
...
بيـا با من اي دوست اي هم سفر
هـواي دلم جمكراني شـده



فقير

ادامه نوشته

ياعلي مدد _ شعر من

 حسرت نور به چشم شب يلداست على
آبرو بخش زمين ، حضرت درياست على

ذكر مولاست كليد همه ي مشكل ها
تا به مفتاح زبان ، فاتح لبهاست على !

ادامه نوشته

زبور آل محمد

امام سجاد


از لب جام زبور ، زمزمه كن باده را
قطره ي اشكي بريز ، آب بزن جاده را
مهر يقين بوسه زد بر مه پيشانيش
پيش ركوعش ببين سجده ي سجاده را
ادامه نوشته

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را ؟

اصل عكس از تبيان بوده ...

اگر كه گريه اگر خنده ايم يا مولا
فقط به عشق شما زنده ايم يا
مولا

قرار بود كه دل محرم تو باشد و بس
شكست آينه ، شرمنده ايم يا
مولا


(فقير)
ادامه نوشته

حس ارغوانی



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)


بانو در آیینه

سیب



مطلب این پست پاک شد

(19 آبان 1388)



 نام شعر را از نام مجموعه داستان هاي كوتاه مرحوم ويرجينيا وولف سرقت كرده ام :

"بانو در آيينه"


* در بيسوادي من همين بس كه اين كلمه را تا قبل از هشدار استاد شادمهر صاحب وبلاگ ترمه به اين صورت نوشته بودم : اظطراب ... يعني يكي از بديهي ترين كلمه ها رو هم اشتباه نوشتم ... يكي نيست بگه : حسن نونت كم بود آبت كم بود شاعر شدنت چي بود ديگه... ياحق

فقیر

حرف هاي پيچيده (آسماني 2)

نغمه پردازي كنند از سيلي باد خزان

  چون صنوبر سرفرازاني كه صاحبدل شدند

     جاي حيرت نيست اهل عقل اگر مجنون شوند

           حيرت از ديوانگان دارم كه چون عاقل شدند ؟


                                         صائب تبريزي


آسمان رنگین


با موعود

 

مي رسي روزي از آن دور تر از دورترين
تا به نزديك من اين معني مهجور ترين

 

به تبسم لب خود تر كن و مهمانم كن
شربت خنده ي تو مست ز انگور ترين

 

بنوازم كه منم نغمه ي ناجور و هست
تار موي تو هماهنگ به طنبور ترين

 

چشم من آينه ي حيرت افتاده به خاك
چشم تو آينه ي رويت آن نور ترين

 

چون در اين شهر منم شهره به گمنامي ها
نام تو گم شده در وجهه ي مشهورترين

 

گر كه پيچيده سخن گفت دلم با چشمت
شده نيلوفر و پيچيده به آن دور ترين

 

فقير

 

زير نويس ۱ : در همين موضوع : حرف هاي ساده (آسماني 1)

زير نويس ۲ : امسال دلم روشن است

زير نويس ۳ : آفتاب  را بخوان

سيب و گندم يا انار؟



مطلب این پست پاک شد

(19 آبان 1388)


۱ سهراب سپهري : "دل خوش سيري چند"

هنوز هم شعر نیاز به ویرایش و مرتب کردن دوباره داره اگر شما هم کمکی بکنید که خیلی خوشحال تر می شوم ... یاحق


ب ن : امروز داشتم فكر مي كردم اين چه قدر قشنگه ها

پ ن : يك توضيح در مورد شعر:اين شعر در تداوم حسيست كه در غزل "ديوانه" ام داشته ام ، و زبان شعر از زبان يك ديوانه است به خاطر همين است كه در آن هم تعبيرات و كلمات كودكانه دارد و هم به مفاهيم والا اشاره شده است ... ياحق

فقیر

حرف هاي ساده

مژده اي دل كه دگر باد صبا باز آمد

هد هد خوش خبر از طرف سبا باز آمد                                           (( تفالي به آستان حافظ))

 

ببار اي بارون ببار...

صميمي و ساده با خدا :

آن خاطرات خوب خنديدن تو بودي
آن لحظه هاي خيس باريدن تو بودي

يك ميوه بهتر بود يا عمري بهشتي؟
در چشم آدم "سيب را چيدن" تو بودي

باران كه مي بوسيد از چشمم رخت را
آن بوسه ها دل بود و بوسيدن تو بودي

در باغ هاي شاعران شرق اندوه
بي ما ترين گلهاي بوييدن تو بودي 1

آیینه های حیرت و چشم تماشا
هم دیدنی ، هم دیده ، هم دیدن تو بودی

اين حرف هاي ساده در حد شما نيست
مقصود نيلوفر ز پيچيدن تو بودي !

من هر چه ديدم خوب از چشم تو ديدم
شايد در اين آيينه حتي من ، تو بودي

 

 

 

۱ "...مي بوييد. گل وا بود؟ بوييدن بي ما بود: زيبا بود..." كتاب شرق اندوه سهراب سپهري

 

 

 

 

زير نويس ۱ : در همين موضوع :حرف هاي پيچيده

زير نويس ۲ : دوست داشتيد سايه ي ميرشكاك را هم بخوانيد خيلي زيباست.

بیداد

بر دشمنان شمردم  ، عیب نهانی خویش
خود را خلاص کردم  ، از پاسبانی خویش

از فیض خامشی هاست  ، رنگینی کلامم
چون غنچه صد زبانم  ، از بی زبانی خویش

                                                                                          مولانا صائب تبريزي

 

 



مطلب این پست پاک شد

(19 آبان 1388)


اگر خواستي آسمانه را هم نگاه كن

احساس بنفش اين روزهايم

جانا به غریبستان چندین به چه میمانی ؟
بازآ تو از این غربت ، تا چند پريشانی ؟


صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا نامه نمیخوانی یا راه نمیدانی
...                                 ((مولانا جلال الدین محمد بلخی))

 

بنفشه ها

 

 




مطلب این پست پاک شد

(19 آبان 1388)


دوباره بي تو / با ستاره ها

ياحق

از بس این روزها بعضی ها به ما رباعی خوراندند ها، این شبها چندین رباعی و هم چنین غزل با وزن رباعی ساختيم...براي ذكر نمونه به يك غزل ناتمام و يك رباعي نا مبهم  اكتفا مي كنيم...ياحق

 

براي او : 

 



مطلب این پست پاک شد

(19 آبان 1388)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 

برای بچه هایی که نمی شناسمشان :

 

در خنده ی کودکان خدا را دیدیم
از گريه ي شان ستاره ها را چيديم

در لحظه ي دلتنگيشان بر دل ما
نفرين خدا اگر كه مي خنديديم


راستي: سالگرد آغاز فرمانروايي آسماني ترين انسان زمين و پدر مهربان همه ي آسمانيان و زمينيان را به همه ي شان(يعني آسمانيان و زمينيان) تبريك مي گويم


فقیر

باغ انار

هرکه دیدیم از تعلق در طلسم سنگ بود
یک شرر آزاده ای ، از خود جدایی بر نخاست  !
                                                                        مولانا عبدالقادر "بيدل" دهلوي

وفصل چيدن باغ انار...

 



مطلب این پست پاک شد

(19 آبان 1388)


و خدا

 

 


مطلب این پست پاک شد

(19 آبان 1388)


تسبيح


براي همه ي دلهاي بزرگ ، كه دنيايي درد در خود دارند

در گوشه اي نشسته و در خود فسرده ايم
آرام و ساكتيم وليكن نمرده ايم

بازي روزگار ببين در قمار عشق
صد بار جر زديم و يكي هم نبرده ايم

چون چشمه ايم در گذر از چشم مردمان
ما آبروي خويش به دريا سپرده ايم

آتشفشان خامش و در خود خزيده ايم
با دست درد خون دل خويش خورده ايم

بر حرف عشق و صحبت دل در تمام شهر
دستي نبود يار ، اگر پا فشرده ايم

تسبيح موج گفت كه در اين هزار سال
هر روز را به دانه ي اشكي شمرده ايم


فقير

از من تا من



مطلب این پست پاک شد

(19 آبان 1388)


بر چشم چشمه

 یاحسین

 


در آسمان باديه خورشید بی سر است
امشب دلم به رنگ گلوی کبوتر است

امشب دلم دوباره شبی جاودانه است
چون سايه روی جاده به دنبال یک سر است

گو بر هلال جامه ی نیلی به تن کند
لبخند ماه بر دل ما تیغ خنجر است

باران شعله بوي غمي كهنه مي دهد
چون در مدينه ديده ي خورشيد هم ترست

بر چشم ِچشمه دست خدا خوب آشناست
این پادشاه ِتشنه نه عباّس ، حیدر است!

آري رسيد ساقي ِسقّا به مقصدش
زيرا زاشك ياس مزارش معطّر است

 

عبدالله

یاحسین

مطلب این پست هم پاک شد

(13 آبان 1389)


قصد صعود

پیش رخ تو ای صنم کعبه سجود می کند
در طلب تو آسمان جامه کبود می کند (ه . ا . سایه)



مطلب این پست هم پاک شد

(13 آبان 1389)


یک جرعه غزل



مطلب این پست هم پاک شد

(13 آبان 1389)


!؟.گزارش یک پایان



مطلب این پست هم پاک شد

(13 آبان 1389)


*با تشکر از جناب "حوا" به خاطر ویراستاریشان

از آیه های غدیر

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی بن ابی طالـب و الائمـــة علیهم السلام

ز سمت شرق شروعی دوباره را بنگر
سرود سبز و سپیدِ ستاره را بنگر

حجابِ ظلمتِ پستِ سکوت را بگشای
به نام شمع، ز زندان ِ پیله بیرون آی

گل امید بچین از حیاط سبزِ خدا
به بال نور برو تا فراز ِ آبیها

بپرس راز نهانی ز شام سرد کویر
بخوان کلام خدایی ز آیه های غدیر

به یاد آر زمانی که بیم در دل بود
ولی امید به دستان عشق مایل بود

همان زمان که زمان هم ز جستجو واماند
همان زمین که خدا را ز آسمان می خواند
***
ز سمت شرق شروعی دوباره می بینم
گل امید زعطر بهار می چینم

به بزم باغ بتان را به رقص می آرم
نهال مست ز چشمان یار می کارم

دل از رسوخ سیاهی ترس می بندم
میان گریه ی خود همچو لاله می خندم

میان خنده ی من بوی آسمان جاریست
صدا کنید خدا را که وقت گل کاریست
***
قلم چو بید به دستان باد ،می رقصد
دلم چو خنجر خونین و گرم می خندد

نفس ز رفتن در جاده باز می ماند
نگه به وسعت آن لحظه باز می ماند

مگر چه بود خدایا که آن زمان دیدم؟
خدا خدا ، دو خدا را در آسمان دیدم!

 

نگاه تو



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)


دیوونه



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)


ستاره ی من



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)


آشنا



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)


دور تسلسل



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)


خواب سرخ ،آبی،سیاه



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)


برگ دیگر از کتاب آبها

این شعررا  در مدح امیرالمومنین علی (ع)سرودم  در پاسخ به شعر "مردابها و آبها " مرحوم " سید حسن حسینی" و تقدیم به روح بزرگ ایشان:



مطلب این پست هم پاک شد

(13 آبان 1389)


آینه ی عشق



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)


زلف پریشان



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)


با نغمه های انّما



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)


...در راه عشق...



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)


سودا



مطلب این پست پاک شد

(13 آبان 1389)