اسکار و بانوی صورتی پوش

خداي عزيز

پگي بلو رفت . به خانه ي پدر و مادرش برگشت . من ابله نيسم، خوب مي دانم كه ديگر او را نخواهم ديد. برايت نمي نويسم. چون خيلي ناراحتم. من و پگي با هم زندگي كرديم و الآن من تنهايم، كچل و خسته روي تختم افتادم. پيري خيلي بد است.

امروز ديگر تو را دوست ندارم

اسكار


امانوئل اشمیت

فكر مي كنم كه دو سه روز پيش بود كه جناب عابر به من خواندن رمان "اسكار و بانوي صورتي پوش" نوشته "اريك امانوئل اشميت" ، با ترجمه ي "محبوبه فهيم كلام" را توصيه كرد و من هم وقتي فهميدن كتاب حجم كمي دارد همين امروز كه از دانشگاه مي آمدم سر راه رفتم انقلاب و از كتاب فروشي ققنوس (روبروي نشر اختران) كتاب رو خريدم و از وقتي كه رسيدم به مترو شروع به خواندنش كردم و تا همين نيم ساعت پيش تمامش كردم .

اين كتاب يكي از كتابهاي مجموعه ي سه جلدي "گلهاي معرفت" است (نام دو مجموعه ي ديگر : 1 ميلارپا 2 موسيو ابراهيم و گلهاي قرآن) كه البته توسط مترجمهاي مختلفي (از جمله سروش حبيبي) و ناشران گوناگي (مثل نشرچشمه) ترجمه و منتشر شده اند .

اين نسخه (ي با ترجمه فهيم كلام) را نشر دات در هشتاد صفحه و با قيمت هزار تومان منتشر كرده است .

وقتي كتاب را مي خواندم هي احساس مي كردم فيلمي از رويش ساخته اند و وقتي به سايت اريك امانوئل اشميت رفتم مطمئن شدم چنين فيلمي را ساخته اند اما من نديدمش ! (چون قسمتي از فيلم را در ابتداي سايت گذاشته اند)

در كل من واقعا از خواندن كتاب لذت بردم و با ترجمه اش هم هيچ مشكلي نداشتم.



خيلي بعدا نوشت : من نمي دونم اين جناب  ديوانه چرا بعضي از كامنتهايش را خصوصي مي گذارد ... قسمتي از يكي از كامنتهايش كه در همين موضوع است :

من خرده جنایت های زن و شوهری رو خوندم و نمایش نوای اسرار آمیز رو دیدم که معرکه بودن . این یکی رو کاش فرانسه ش گیرم می اومد .



پنجره اي به رباعي 4


 
 
با همهمه ي مبهم باغي در باد
با طرح مه آلود كلاغي در باد
از دور صداي پاي پاييز آمد
چون پچ پچ خاموش چراغي در باد
 
 
 
قيصر امين پور /  مهر71  / گلها همه آفتاب گردانند