چاووشی خوانی

برخلاف شعر «چاووشی» اخوان که می گفت «سه ره پیداست» ... اینجا تنها دو گروه هستند که بدنه ی موسیقی پاپ را تشکیل داده اند. و البته این دو گروه به طور کلی در همه ی اقسام هنر مقابل یکدیگر وجود دارند.
یک: گروهی که
پروای حقیقت دارند و هنر.
دو: خیلی که حرص تجارت دارند و مخاطب.
حقیقت یعنی همه ی زندگی. با همه خوبی ها و بدیهای تقدیرش. با همه ی هزینه ها و پیروزی های انتخاب هایش. همان که شجاع است. اما تجارت یعنی فهم پیشنهاد زمانه ی جماعت برای فروش بیشتر. همان که از رسوایی می ترسد. همان که ترسوست.
امروز بازار پر است از خواننده های ابرو برداشته و دخترسان که محتوای تمام آلبومهایشان را فقط یک سری عاشقانه های شدید تشکیل می دهند. آن هم چه عشقی؟ سطحی ترین تلقی از عشق. پیش از انقلاب هم بیشتر کارهای پاپ چنین بود، خیلی هم بیشتر از امروز. اما دست کم ابرویشان را بر نمی داشتند. حالا هرچه پیشتر می رویم دختر تر می شوند. هم بر و روها، هم بلندای موها، هم خط ابروها، هم لحن گفتگوها و هم بدتر از همه ی این موارد صداها و لحن آوازخوانی ها. شاید ممنوعیت قانونی صدای خانم ها (مخصوصا به این شدت که در موسیقی پاپ شاهدش هستیم) خود به چنین چیزی دامن زده است؛ که : آهای مردم! ما جنس نایابش را هم داریم!
در کنار این گروه تاجران ثروت پرست و شهرت جو که تا قیام قیامت کاری به جز تخریب و تغییر ماهوی معنای عشق ندارند، گروهی هستند که به دنبال هنر و حقیقتند. اینان به جای آنکه موسیقی را آنقدر برای مخاطب پایین بیاورند که چون زباله ای زیر پای رهگذران بیفتد، سعی می کنند دست مردم را بگیرند و به تماشای موسیقیِ حقیقت-آواز، بالا بکشند. و این گروه همیشه در اقلیت بودند. در موسیقی ایشان به جای «ابتذال» و «الکی خوشی»، این «شادی» و «شگفتی» است که حضور دارد. به جای «ناله» و «غر غر کردن»، «درد» است و «فریاد». به جای «تحریک غرایز» و «توهم»، خود «عشق» است که هست. و حتی به جای «ژست های سیاسی و روشنفکرانه» هم «حرمان ها و آرمان های حقیقی مردم» فریاد می شود. همه ی زندگی ایشان خلاصه نمی شود در به دست آوردن دختر همسایه و یا گلایه از معشوقه ی پیشین. اینها از «فقر و ستم» هم خبر دارند. و از «عدالت و آزادی». و از «حماسه». و از «مهر». و از «سرزمین». و از «مرگ». و از «دین و آیین».
خوبی انقلاب اسلامی این بود که تا سالهای سال درِ اینگونه موسیقی های مصرفی را تخته کرده بود و موسیقی هنری توانست برای مدتی نفسی بکشد و خودش را احیا کند و مخاطبانش را به دست بیاورد و گسترش دهد. وقتی هم که موسیقی پاپ پس از انقلاب دوباره اجازه ی حضور پیدا کرد، در کنار تدابیر و تمهیدات بسیاری بود تا این موسیقی هم گونه ای از موسیقی هنری باشد. به همین خاطر گمان نمی کنم هیچ وقت _لااقل از لحاظ کمی و دست کم در داخل مرزهای ایران_ به وضع اسفناکی مشابه دوران پیش از انقلاب برگردیم.
پیش از انقلاب نماد آن موسیقی هنرمند و حقیقت مدار در شاخه ی «پاپ»، «فرهاد» بود. در آغاز کار موسیقی پاپ پس از انقلاب هم، کسانی چون «سید علیرضا عصار» و «محمد اصفهانی» و ... خب آن دوره تعدادشان بیشتر از آنی بود که بتوانیم به راحتی نمادی را برایشان برگزینیم! اما اگر صرفا «دردمندی» را ملاک قرار دهیم «عصار» شاخص تر می شود. و در اکنونِ موسیقی این جایگاه بی شک به «محسن چاوشی» می رسد. هم اگر «دردمندی» را صرفا ملاک قرار دهیم، و هم اگر در کل «هنرمندی» را. و البته به نظر من!
اولین و ساده ترین دلیلی که چنین میگویم این است که وقتی یکی از آهنگهای چاوشی پخش می شود صدای یک «مرد» می آید. یک لحن مردانه. این خیلی مهم است. نه اینکه بحث برتری مردان نسبت به زنان مطرح باشد. بحث این است که آن کس که می گوید مرد است واقعا مرد باشد. این در تمام مراحل موسیقی تاثیر دارد. مثلا وقتی دارم به موسیقی یکی از این آقایانی که جز نام کوچکشان تمام وجودشان زن است و زنانه گوش می دهم، اگر شعر عاشقانه باشد خیلی گیج می شوم. مخصوصا وقتی در شعر تاکید شود معشوق دختر است. می فهمید چه می گویم؟ وقتی ببینیم که یک دختر عاشق و طالب وصال یک دختر دیگر باشد چه حالی می شویم؟ روشن است چه می گویم؟
و دلیل اصلی: گاهی خواننده ای که به دنبال مجوز گرفتن یا کسب اعتماد و اقبال عمومی است یا به بودجه های هنری یکی از سازمان ها و نهاد ها برای خرید ماشین گران قیمتش احتیاج دارد؛ یکی دو آهنگ ملی یا مذهبی یا اجتماعی می خواند. خواه قوی (چون ربنای آن استاد که اکنون در بی بی سی به اسلام هم طعنه می زند) خواه ضعیف (که مثال هایش کم نیستند!). اما کمیت و کیفیت آثار چاوشی در این گونه های موسیقایی به من ثابت می کند که او هم چون هموطنانش درد دین دارد و عشق وطن. مردم برای او وسیله ی کسب شهرت و ثروت نیستند، مردم برای او هدفند. مذهب و میهن برای او بازیچه نیستند، مسئله اند. مسئله هایی جدی که در تمام لحظات زندگی او حضور و واقعیت دارند. عاشقانه های او هم واقعا عاشقانه اند. لااقل بیشترشان. و هنگام عاشقانه سرایی هم، از دین و وطن و مردم غافل نمی شود.
ذیل همین دلیل اصلی نکاتی را بر می شمارم:
یک: چاوشی از آغاز تا کنون در بسیاری از آلبوم هایش (پیش از آنکه مجوز بگیرد و مدتها بعد از آنکه مجوز گرفت) سراغ مسائل، مشکلات و خطرهای مهم و امروزین نوجوانان و جوانان جامعه اش رفته است که سخن گفتن از آنها هم درایت بسیاری را می طلبد هم جسارت پهلوان واری. مسائلی مثل خودکشی و اعتیاد. اولین و آخرین آهنگ های آلبوم قدیمی و بی مجوز «خودکشی ممنوع» به ترتیب به این دو موضوع می پردازد که مخصوصا آهنگ «خشخاش» به نظرم کار بسیار زیبایی بود. و حتی موضوعی مثل «نامادری» که چاوشی در آلبوم بی مجوز «متاسفم» در آهنگ «گل سر» با زیبایی و تاثیرگذاری بی نظیری سراغش رفته است. و البته شاید این یکی از لحاظ محتوایی و اخلاقی خیلی خوب نشده باشد. توگویی این آهنگ به مشکلات آن پدیده ی اجتماعی بیشتر دامن می زند! و در ادامه خواهیم گفت چاوشی از این آهنگ هم توبه کرده است. علی ایحال رفتن به سراغ چنین موضوعی و درک دردهای اینچنینی به خودی خود برای من بسیار موضوعیت دارند.
دو: اصلا خود همین مقوله ی «توبه». توبه یک اصل دینی است و به معنای بازگشت به سوی خدا. یعنی یک تصمیم ناگهانی برای یک تغییر تدریجی از وضعیت بد به وضعیت خوب. این هم در پیکره (ساختار و فرم) آثار چاوشی اتفاق افتاده است هم در پیام ( محتوا و معنا) کارهایش. در بخش پیکره، من دو انقلاب ساختاری را در کارهای چاوشی می بینم. یکی دور شدن از همان قسم آهنگهای عاشقانه ی سطحی و شلوغ پلوغ که یا به درد بعضی از عروسی ها می خوردند یا سر کار گذاشتن جوانان به تهییج و توهم. انقلاب دیگر هم پیدا کردن تشخص و امضای هنری خود است. در کارهای اولیه ی چاوشی شباهت های زیادی به کارهای «سیاوش قمیشی» دیده می شد. که به خاطر همین حس و حال تقلیدی و همان ضعف های ساختاری (که در انقلاب قبلی گفتم) این آهنگ ها در بهترین حالتشان ذیل کارهای قمیشی قرار می گرفتند. چون قمیشی هم اول بود، هم بهتر. اما اکنون کار به جایی رسیده است که خود قمیشی در مصاحبه اش هم بر تشخص چاوشی تاکید می کند، هم آرزو می کند که کاش می توانست با او یک آهنگ مشترک بخواند.
گفت: ما نسلی بودیم که با چاوشی از قمیشی گذشتیم.
و اما تغییری که در بخش پیام (محتوا و رویکرد معنایی) آثار چاوشی اتفاق افتاد، دور شدن او بود از آهنگهایی که بی توجه بودند به اثرات مخربی که ممکن است بر جامعه بگذارند. آهنگهایی مثل همان آهنگ «گل سر» و یا همان آهنگ «خدا الهی بزنه تو کمرت»! :-) در اولین آلبومش «نفرین». که ظاهرا توبه از اینگونه آهنگها با خواندن و انتشار تک آهنگ «توبه نامه» (با شعری از زنده یاد ژولیده نیشابوری) همراه بوده است:
دلت را خانه ی ما
کن مصفا کردنش با من
به ما درد خود افشا کن مداوا کردنش با من
بیاور قطره ی اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ی اخلاص، دریا کردنش با من
به ما گو حاجت
خود را اجابت می کنم آنی
طلب کن هرچه می خواهی، مهیا کردنش با من
بیا قبل از وقوع
مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع، منها کردنش با من!
اگر گم کرده ای ای دل! کلید استجابت را
بیا یک لحظه ما باش پیدا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس امضا کردنش با من
چنین حرکتی در عرف تاجران ترسوی موسیقی امکان ندارد اتفاق بیفتد. اما در زندگی یک مسلمان اتفاق می افتد. تغییر همه جا وجود دارد. در زندگی هنرفروشان هم تغییر وجود دارد، اما آن تغییر از جنس رنگ عوض کردن است و نان به نرخ روز خوردن، به همین خاطر عموما نامحسوس است. اما یک مسلمان به خاطر حقیقت تغییر می کند، و اگر اشتباهی انجام داده است هم سعی می کند آن را بپذیرد هم تبعاتش را از بین ببرد و جبران مافات کند.
سه: قدم و قلم زدن در راه علی و آل؛ و نام محمد و آل محمد(صلوات الله علیهم) را بر زبان آوردن، مخصوصا در عالم هنر، و مشخصا در دنیای موسیقی، فقط بیان پیروی از یک مذهب و طریقت نیست. بلکه نشان دهنده ی شجاعت این بیان و عمق ارادت به آن خاندان است. این ویژگی حق طلبانه هم از آغاز در کارهای چاوشی حضور داشت. آهنگ «غریب مادر» در آلبوم «نفرین» (گوید: غریب مادر! ای یادگار حیدر! | فردا بریده حنجر در دشت کربلایی) که اولین آلبوم او بود. آهنگ «امام رضا» در آلبوم «خودکشی ممنوع» و «سنتوری» با دو تنظیم متفاوت ( تو دل یه مزرعه یه کلاغ روسیا | هوایی شده بره پابوس امام رضا)، آهنگ های ظهر «عطش» (با شعر زنده یاد محمد رضا آقاسی) و «غدیر خون» در آلبوم مشترک «سلام آقا» که در عزای حضرت سیدالشهدا کار شده بودند. آهنگ «کاشکی» در آلبوم مشترک «هشت» که به مناسبت هشتِ هشتِ هشتادو هشت برای امام رضا (ع) آماده شده بود. و ...
چهار: اهمیت دادن به مسائل ملی میهنی و ارج نهادن به ارزش های دفاع مقدس نیز چنان شجاعت و شرافتی می خواهد که در بخش پیشین گفتیم. آهنگ «فلسطین» در آلبوم بی مجوز «متاسفم»، آهنگ «پرچم سفید» در آلبوم «پرچم سفید»، آهنگ «نفرین به جنگ» در آلبوم مشترک «دلصدا» و مهمتر از اینها تک آهنگهایی مثل «نخلای بی سر»، «ماهی سیاه کوچولو» (برای همدردی با زلزله زدگان آذربایجان شرقی) ، «مام وطن» و اخیرا «واسه آبروی مردمت بجنگ» (در بزرگداشت افتخارات ایران در المپیک و پارا المپیک) آهنگ هایی هستند که غیرت ملی و عمق احساسات وطن دوستانه ی یک هنرمند را نشان می دهند.
پنج: و البته که یک هنرمند واقعی همانطور که در مقام نخست دینش، و در مرتبه ی دوم به وطنش اهمیت می دهد، در جایگاه سوم شهر و دیار خود را هم ارج می نهد. این توجه به زادگاه را هم در تک آهنگ «نخلهای بی سر» می بینیم، هم پیش از آن در آهنگ «بازار خرشمهر» در آلبوم «ژاکت» می شنویم و هم پیش از این دو در آلبوم «متاسفم» :
اگه بچه های
اهواز که نه ابرن نه پرنده ن
توی بازیم ببازن توی عشقشون برنده ن ...
شش: همین که بسیاری از این آهنگ های «دردمندانه» نه برای جایی ساخته شده اند نه در آلبومی به فروش رسیده اند و به صورت تک آهنگ و رایگان منتشر شده اند نشان می دهد این اعتقاد، اعتقاد است، نه سفارش و کالا.
هفت: جالب اینکه رد پای این اعتقادات و دردمندی ها حتی در آهنگ هایی که موضوعشان چیز دیگری است (مثلا عاشقانه اند) هم دیده می شود. که یعنی این ها در جان هنرمند وجود دارند و فقط یک نمود ظاهری نیستند. چون «عطر قرآن» ی که در تک آهنگ «لباس نو» به مشام می رسد. و چون نشانه های آیینی و حتی انگیزه ی عدالتی که حتی در آهنگی مثل «بازار خرمشهر» (آلبوم ژاکت) شنیده می شود. و یا حدیثی که چاوشی خود پس از آهنگ خودکشی ممنوع می خواند. یا حدیثی که در ترانه ی تک آهنگ عاشقانه ی «دیوار بی در» مورد استفاده قرار گرفته است (الدنیا سجن المومن.) یا مرگ آگاهیِ در کارهای او، که درخشان تر از قطعه ی «مام وطن»، اینبار در آخرین قطعه ی جدیدترین آلبومش «من خود آن سیزدهم» یعنی آهنگ «بهرام گور» با شگفتی و زیبایی هرچه تمام تر به گوش جان می رسد. به گوش جان های مرگ آگاه. در حالیکه این آلبوم به ظاهر قرار است فقط عاشقانه های گذشته را مرور کند. یا آنهمه حماسه و جوانمردی که در کارهای او هست و خداکند که بیشتر شود و در همین آلبوم آخر هم در آهنگ «شیر مردا» دیدنی و شنیدنی است. یا گفت و گو «از خدا» و «با خدا» که در جای جای آثارش شنیده می شود.
هشت: چنین خواننده و موسیقیدان دردمندی آنگاه که از عشق سخن می گوید هم بر مدار حقیقت است. البته تاکید می کنم همه ی آهنگ های عاشقانه او چنین نیستند. اما در مواجهه با بسیاری از این ترانه ها حس می کنی موسیقی دروغگو نیست. تک آهنگی مثل «دیوار بی در» که یک شاهکار بی بدیل است. و تک آهنگهای «دلتنگ»، «مترو» و «لباس نو». یا عاشقانه های آلبوم «حریص» و آلبوم «سنتوری». یا آهنگ «قطار» آلبوم «پرچم سفید». یا در گذشته، آهنگ «کلاف» (کلاف سر در گم زندگیمو میشکافم | به عشق تو اونو دوباره از نو می بافم) در «آلبوم خود کشی ممنوع». و بعضی قطعات همین آلبوم جدید. از جمله اجرای دو سه غزل شهریار که از بهترین عاشقانه های معاصر (و حتی : قرن های اخیر) هستند. غزلِ «از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران» و یا غزل «پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم» غزلهایی هستند که زندگی چند نسل عاشق را احاطه کرده اند.

مقام محسن چاوشی به مثابه ی مردمی ترین و هنرمند ترین آهنگساز و خواننده ی موسیقی پاپ، تا پیش از این هم برای من ستودنی و سرودنی بود. باری این بار در مواجهه با آلبوم جدید او که به سراغ گنجینه ی شعر پارسی رفته است مقامی دیگر و فراتر یافت. لااقل در چشمان من!
آهنگسازی تمام قطعات «من خود آن سیزدهم» بر عهده ی خود محسن چاوشی بوده است . اما فقط تنظیم دو قطعه را خودش انجام داده است. شعرها آنچانکه بر جلد اثر نوشته شده اند از «وحشی بافقی»، «مولوی»، «باباطاهر»، «شهریار» و «خیام» هستند. و وقتی آلبوم را به دقت گوش بدهیم می بینیم در قطعه ی هشتم دوبیت از «حافظ» هم اجرا می شود. البته به آواز خوش خواننده ی مهمان اثر، جناب آقای «حجت اشرف زاده».
با همه ی علاقه ام به این اثر شگفت و شنیدنی، انتقادهایی هم به آن دارم. هم به تنظیم ها (مثلا آغاز یکی از قطعه ها دیگر زیادی شبیه یک ملودی معروف ونجلیز می شود) هم به یکی دو تا از انتخاب شعرها، و هم به یکی دو خوانش ابیات که فعلا به آن ها نمی پردازم.
سرانجام مشخص است که شما را دعوت می کنم به «خریدن» و سپس «شنیدن» آلبوم زیبا و شگرف «من خود آن سیزدهم» .
اینجا نخستین وبلاگ جدیام بود. بلاگفا که خراب شد، بخش عمدهای از مطالبم پاک شد. بخشی از مطالب پاک شده اینجا را توانستم بازیابی کنم و در یک «به رنگ آسمان» دیگر در «بیان» بارگزاری کنم. یک وبلاگ تازه هم با نام «در آن نیامده ایام» در بیان و اینستاگرام راه انداختم و هماکنون در آن حوالی مینویسم.