آری، این گونه اند مردمی که حقّ دانستن و قضاوت کردن، این حیاتی ترین حقوق خویش را به دیگران واگذار می‌کنند و راهشان را نه با تکیه بر آگاهی و شناخت، بل بر اساس اعتماد یکپارچه به رهبران می‌پیمایند و تسلیم ارادهٔ کسانی می‌شوند که مصالح ایشان، چه بسا، همیشه با مصالح و آرمان‌های توده‌ها یکی نباشد.

امروز، چشم به حرکت رهبری می‌دوزند که روزگاری، به دلیلی، کسب حیثیتی کرده است _شاید کاذب_ و به راه او می‌روند؛ و فردا، به دلیلی دیگر، روی از او می‌گردانند و به جبههٔ دیگری نقل مکان می‌کنند؛ و در همه حال، ساده‌لوحانه و معصومانه، آلت فعل‌اند و برانگیخته‌شده به دست کسانی که منافعشان، رشد آگاهی توده‌ها را ایجاب نمی‌کند.

و تا آن هنگام که راهبران و پیش گامان، مظهر اراده ی آگاه توده ها نباشند، و تا توده ها، سوای شعور تاریخی شان، خود به مرحله ی تحلیل عینی لحظه به لحظه ی حوادث نرسند، فریب نخوردن، و به بیراهه کشانده شدن، و تن به تقدیر ِ آوارگی و درماندگی سپردن، برای توده ها، امری ست نه چندان غریب و بعید.

آن‌ها که نمی‌جویند و نمی‌پرسند و نمی‌شناسند، خیل کوران را مانند، دل‌بسته ی بُن عصای بینایی؛ و وای اگر آن بینا به راه خویش برود نه راهی که کوران را آرزوست؛ و وای اگر آن به ظاهر بینا، خود در معنا کوری باشد که بُن عصای بیگانه‌ای را گرفته باشد…

و تا روزگار چنین است، خوب یا بد، ستاره حکومت خواهد کرد.



از کتاب «آتش بدون دود» نوشته ی زنده یاد نادر ابراهیمی _ کتاب اول : «گالان و سولماز»



سوای لحن که اندکی _به رسم آن زمان_ کمونیستی می شود، حرف حرف حقی ست.