یا بخت و یا اقبال
امروز، چشم به حرکت رهبری میدوزند که روزگاری، به دلیلی، کسب حیثیتی کرده است _شاید کاذب_ و به راه او میروند؛ و فردا، به دلیلی دیگر، روی از او میگردانند و به جبههٔ دیگری نقل مکان میکنند؛ و در همه حال، سادهلوحانه و معصومانه، آلت فعلاند و برانگیختهشده به دست کسانی که منافعشان، رشد آگاهی تودهها را ایجاب نمیکند.
و تا آن هنگام که راهبران و پیش گامان، مظهر اراده ی آگاه توده ها نباشند، و تا توده ها، سوای شعور تاریخی شان، خود به مرحله ی تحلیل عینی لحظه به لحظه ی حوادث نرسند، فریب نخوردن، و به بیراهه کشانده شدن، و تن به تقدیر ِ آوارگی و درماندگی سپردن، برای توده ها، امری ست نه چندان غریب و بعید.
آنها که نمیجویند و نمیپرسند و نمیشناسند، خیل کوران را مانند، دلبسته ی بُن عصای بینایی؛ و وای اگر آن بینا به راه خویش برود نه راهی که کوران را آرزوست؛ و وای اگر آن به ظاهر بینا، خود در معنا کوری باشد که بُن عصای بیگانهای را گرفته باشد…
و تا روزگار چنین است، خوب یا بد، ستاره حکومت خواهد کرد.
از کتاب «آتش بدون دود» نوشته ی زنده یاد نادر ابراهیمی _ کتاب اول : «گالان و سولماز»
سوای لحن که اندکی _به رسم آن زمان_ کمونیستی می شود، حرف حرف حقی ست.
اینجا نخستین وبلاگ جدیام بود. بلاگفا که خراب شد، بخش عمدهای از مطالبم پاک شد. بخشی از مطالب پاک شده اینجا را توانستم بازیابی کنم و در یک «به رنگ آسمان» دیگر در «بیان» بارگزاری کنم. یک وبلاگ تازه هم با نام «در آن نیامده ایام» در بیان و اینستاگرام راه انداختم و هماکنون در آن حوالی مینویسم.