سلام و بسم الله
ای خوشا شادیِ آغاز و خوشا صبحدما
ای خوشا جاده و در جاده نهادن قدما ... (شفیعیکدکنی)
حسن صنوبری گوید: من بالاخره صبح امروز توانستم وارد وبلاگ قدیمیم بشوم. حالا که آمدم همهچیز خودش پاک شده. از وقتی بلاگفا خراب شد آرشیو همه پرید، ولی بعد از مدت کوتاهی باز میتوانستند بیایند داخل. من نمیتوانستم. راهم نمیداد. به همین خاطر در جایی دیگر، وبلاگی دیگر ساختم. آن موقع هنوز صفحه اول پاک نشده بود. و اگر وبلاگ را به روز نمیکردی میشد نگاهشان داشت. الآن همهشان پاک شده. در حالی به وبلاگم برگشتم که دو سال مطلب و کامنت یک جا پریده. مطلبهایم به کنار، آنهمه حرف و خاطره و نظر و اندیشه و رفاقت ...
البته گور پدر مال دنیا.
به قول بیهقی: «دل بد نبايد کرد و به قضای خدای_عزّ و جل_ رضا بايد داد و آن بود که بودنی بوده است» و به قول سنایی: «رفتنی رفت وین قضا بشتافت | تیر بگذشته چون توان دریافت» ... حالا دیگر سرتان را با ارجاع به پیرمردهای دیگر درد نمیآورم. هرچند در همۀ مواقف و حادثات این پیردمردها با مناند و از «رفتنی» و «بودنی» حرف میزنند.
یا باقی بعد فنای کل شیء مددی!
یک نسخۀ پشتیبان برای به رنگ آسمان درست کردم و چندتا از مطالب را آنجا جمع کردم. اکثراً از پاکشدهها:
senobari.blog
این هم نشانیِ وبلاگ جدیدم است:
fihmafih.blog
(پر واضح است که به خاطر عدم اعتمادبهنفس بلاگفا، باید به این دو نشانی یک دات آی آر «.ir» هم بیافزایید، کما فی السابق و اللاحق)
نمیدانم چه میکنم. احتمالا در همین فیه ما فیه («درآن نیامده ایام») بمانم. شماها را هم نمیدانم اکثراً کجایید. گم شدیم و گم کردیم هم را. هرجا هستید خوب و خوش و سلامت و باصفا باشید.
اولش هیچ غصه نمیخوردم بر رفتهها، بالأخره ما هم برای خودمان سرخپوستِ پوستکلفتی بودیم از قدیم. مطالب خودم را هم که درّ و گوهر نمیپنداشتم (و نمیپندارم). اما بس که دوستان از سر لطف و بزرگواری پرسیدند و حیرت کردند و تأسّف و تحسّر خوردند، مرا هم غصهای دست داد. باری: «انّ الله بالغ امره» ما چهکاره باشیم در این عالم. «لطف آن چه تو اندیشی؛ حکم آن چه تو فرمایی».
خلاصه خدا را شکر پنجره دوباره گشوده شد.
و اینکه:
سلام بر همه!
حتی بر سلامفروش!