اخوان‏ خوان : اخوان ثالث و امام خمینی

ویژه-روزنامه ی چهارم

 

مهدی اخوان ثالث و امام خمینی

مهدی اخــوان ثالث + امام خـمینی

 

 

مقدمه 1

 

 

«روشنفکر با حکومت، یا بر حکومت؟» این جمله و نظایرش را از روشنفکران بسیار شنیده ایم. یک سطر بسیار زیبا و شیک، با مفهومی عمیق و جنجالی، قابل استفاده در بالای مقاله های روشنفکری. یعنی کل تاریخ روشنفکری را بگردید عمرا همچین جمله ی زیبا و حکیمانه ای پیدا کنید. بس که این جماعت بی خلاقیتند. و به همین خاطر هی همین جمله را تغییر می دهند و به شکل های گونه گون در مقاطع گوناگون استفاده می کنند. حتی یادم می آید استاد روشنفکر ما در گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی ( جناب آقای محمد سعید حنایی کاشانی ) قدیم ها یک مقاله نوشته بود با چنین عنوان و محتوایی (روشنفکران در قدرت يا بر قدرت؟) ، این مورد را چون آشنا بود اشاره کردم و الا نظایر بیش از این حرف هاست. و حال آنکه این جمله از کیست؟ خب معلوم است، وقتی موضوع یادداشت ما زنده یاد اخوان ثالث است گوینده هم اوست دیگر (البته تا آنجا که من مطالعه کرده ام و ماخذ پیشتری نیافتم). و داستانش: اوایل پیروزی انقلاب آقای خامنه ای به دو شاعر زنگ می زند و می گوید «دوستان عزیز! حالا که انقلاب به پیروزی رسید نوبت شماست که بیایید در صحنه و کار کنید». اولین شاعر که مرحوم اوستا باشد در جواب می گوید «باشد» و خطی می گیرد و خودش را می رساند. دومین شاعر که اخوان باشد می گوید «هه! دوستی سر جایش، ولی آسدعلی آقا یک سوال: روشنفکر با حکومت یا بر حکومت؟» آقای خامنه ای در جواب کم نمی آورد و می گوید: «خب شما هم بیایید و برحکومت باشید، آخه کسی از شما با آن سبیل در رفته ی زندیقی ات نمی خواهد بیایی "خمینی ای امام" بخوانی که. شما بیا بر حکومتِ سلطه ی استکبار جهانی ضدانقلابِ خونخواره ی پلید باش». بقیه ی داستان را هم به طور دقیق نمی دانیم. اما دیالوگ ها نقل به مضمون هستند.

 

مقدمه 2

گاهی به این فکر می کنم که تاثیرگذارترین های عصر ما بر فرهنگ و هنر ایران، اول امام خمینی(ره) بود و بعد مهدی اخوان ثالث. حالا شاید کمی اغراق باشد. اما مخصوصا در حوزه ی هنر چنین چیزی وجود دارد، و مخصوصا در گستره ی هنر اجتماعی و انقلابی. وقتی شعرهای شاعران انقلابی یا اجتماعی سی چهل سال اخیر را مرور می کنیم کمتر شاعر موفقی را می بینیم که از زیر سایه ی این دو نام بیرون باشند. تاثیر امام را که همه میگویند و قبول دارند. در مورد تاثیر اخوان هم شاعرانی مثل محمدرضا شفیعی کدکنی، علی معلم، حسین منزوی، قیصر امین پور، سید حسن حسینی، یوسفعلی میرشکاک، مرتضی امیری اسفندقه و خیلی های دیگر به صورت آشکار و شاعرانی مثل محمد علی بهمنی، علیرضا قزوه، فرید اصفهانی و محمد کاظم کاظمی به صورت غیر مستقیم راه اخوان را در شعر ادامه داده اند. فقط چند اسم مثل سلمان هراتی، نصرالله مردانی و زکریا اخلاقی می ماند که نمی توانیم خیلی محکم درباره ی تاثیرشان از اخوان صحبت کنیم.

 

مقدمه 3

وقتی دقیق می شوم می بینم پیام امام و اخوان هردو به عنوان دو انسان آزاده، نفی انفعال در برابر بیگانگان و اثبات اتکا بر خویشتن بود. امام و اخوان بیشتر از اینکه برای ما هویت بسازند، سعی کردند تا هویت حقیقی ما را به ما نشان دادند. و البته که تاکید امام پیشتر بر اسلام و تاکید اخوان بیشتر بر ایران بود. و البته که خود اخوان هم پس از انقلاب (با توجه به شعرهای متاخرش) بسیار تحت تاثیر فرهنگ انقلاب اسلامی مردم و ولایت امام خمینی قرار گرفته بود.

 

مقدمه 4

گاهی خیال می کنم امام هم شعرهای اخوان را می خوانده است. شاهدم این بیت از یکی از غزلهای عارفانه ی امام است:
وعده ی دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش می رسد ایام هجران می رود

این بیت ما را یاد چه شعری می اندازد؟ «وعده ی دیدار نزدیک است»؟ البته که نیمایی عاشقانه ی مشهور اخوان:

لحظه ی دیدار نزدیک است
باز می لزرد دلم دستم ...

 

 

آنچه مقدمه ها برای آن بود

قطعه ی زیر را زنده یاد اخوان ثالث با عنوان «خمینی ای امام» هنگام بیماری امام خمینی سروده است. آن هم دوره ی اول بیماری ایشان در آغاز انقلاب (سال 58 و عمل قلب). و ظاهرا همان روزها در روزنامه ی کیهان منتشر شده است. من متن شعر را در دو کتاب هم که مجموعه سروده های شاعران درباره ی امام خمینی بود پیدا کردم. یکی «حدیث عشق» (1374) و دیگری «آفتاب در آیینه» (1378) . لازم به ذکر است که هر دو کتاب مخصوصا دومی شعر را ناقص آورده اند، و اینجانب پس از درج پستم آن چند بیت مفقوده را با جستجوی اینترنتی در وبلاگ شعر و کودکی پیدا کردم (هرچند که ایشان ماخذی برای شعر ننوشتند ). و اینک آن قطعه ی کمتر دیده شده:

خمینی ای امام و رهبر خلق
وجود ارجمندت بی بلا باد

از این بیماری اندک که داری
تو را از فیض و لطف حق شفا باد

تو راح خلقی و روح خدایی
تنت در سایه ی حفظ خدا باد

چو هستی اعلم و اتقای عالم
دعا گویت روان اتقیا باد

تو در خط علیّ مرتضایی
نگهدارت علی مرتضی باد

تو در راه شهید کربلایی
هوادارت شهید کربلا باد

تو تنها یادگار از اولیائی
مدد کارت امیر اولیا باد

امامیّ و امین کبریایی
وجودت در امان کبریا باد

دعای ملتی باشد به جانت
که جانت در سلامت زین دعا باد

تو راه انبیا پوئی درین عهد
که همراه تو روح انبیا باد

تو کوشی در رضای خلق و خالق
صلاح ملک، حاصل زین رضا باد

تن و جان تو از هر درد و رنجی
رها باد و رها باد و رها باد

پناه خلق محروم جهانی
پناهت خالق عز و علا باد

الا ذات شریفت تا بسی سال
به حفظ از آفت ارض و سما باد

به جام دشمنانت دور و نزدیک
هماره شربت مرگ و فنا باد

به کام دوستانت هر که، هرجای
شراب شادی و شوق و صفا باد

چو خلق و ملک ما را رهنمایی
خداوندت درین ره رهنما باد

تو ما را یادگار از منجیانی
که ذات بی مثالت را بقا باد

نگهدار وجود فیض بارت
خدا بود و خدا هست و خدا باد

 


 

پینوشت: انصافا 95 درصد متن این پست را در همان سومین روز نوشته بودم، اما به تقدیر حضرت ِ «خام کن ِ پخته ی تدبیرها» سفری ناگهان، پرتم کرد به سبک اصفهان، و «زیارتگاه ارباب دل»؛ که نتوانستم این پست را بارگذاری کنم و طلسم هر روز-نگاریم شکسته شد. اما احتمالا با اعتماد به نفس، خودم را بزنم به آن راه و این ویژه نامه را ادامه بدهم. که چقدر دوست داشتم ببینم می توانم هر روز پشت سر هم کار کنم یا نه.

پینوشت بعدی: به همه ی هم وطنان، و آدم خوب های سراسر جهان، برگزاری این نشست عدم تعهد اینها را در تهران تبریک می گویم. چون واقعا از ته قلب و صمیم دل خوشحالم و  این اتفاق را هم برای ایران هم برای تمام جهان خوب و خاص و مهم و مبارک می دانم.

 

فروغ فرخزاد و روشنفکری

    (پیوستی برای پست روشنفکر)

 

 فروغ فرخزاد

گر به مردابی ز جریان مانَد آب
از سکون خویش، نقصان یابد آب

هرچند که سخن گفتن و قضاوت کردن (به طور حتمی و مطلقش) درباره ی شعر و زندگی زنده یاد فروغ فرخزاد و دیگر شاعران به نام ، به آسانیِ خوردن آب و بردن آبرو، شایع است ولی من یکی واقعا صلاحیتش را درخودم نمی بینم. یعنی قصد این پست این نیست که تکلیف "فروغ فرخزاد" و "روشنفکری" را مشخص کند. بلکه می خواهیم فقط نگاهی بیندازیم به نمود اصطلاح روشنفکری در دو دفتر آخر و مهم ایشان یعنی "تولدی دیگر" و "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد". یعنی بیشتر با "نمود" کار داریم نه با "بود". "بود" را بعده ها و بعدی ها بیشتر و بهتر خواهند دانست.

رویکرد فروغ فرخزاد در شعرهایش به مقوله ی روشنفکری یک رویکرد انتقادی است. و البته که من چون هیئتی هستم نمی خواهم بگویم زنده یاد فرخزاد فقط به روشنفکران و روشنفکری زمانه ی خود انتقاد داشته است. یقینا او با "عارفان‏ و‏ عرفان" و "دینداران ‏و‏ دینداری" و "حاکمان‏ و‏ حاکمیت" بسته و غیر اصیل زمانه ی خود نیز سر ستیز داشته است. و شاید این ستیز همه جانبه باعث شد تا آن گروه که هوشمند تر بودند در قبال دشنام ها خود را به کری بزنند و آن گروه که ساده تر بودند همه چیز را به خود بگیرند. روشن است که گروه اول عده ای از روشنفکران؛ و گروه دوم عده ای از اهل مذهب بودند (و هستند). چه اینکه هنوز عده ای از اهل مذهب نیچه _فیلسوف بزرگ آلمانی_ را به خاطر "خدا مرده است"ش دشمن می دارند به این گمان که نیچه از کینه جویان خداوند است و دین. حال آنکه سخن او درباره ی "دینداری" بود آن هم نه از سر کین. و چقدر وضعیت تاریخی و "خدا مرده است" نیچه قابل مقایسه است با وضعیت تاریخی و "خورشید مرده بود"ِ فروغ.

اصطلاح "روشنفکر" تنها دوبار در دفتر "تولدی دیگر" آمده است و هر دوباره در محاصره ی لحن انتقادی شاعر. این هر دو، در دو نیمایی از بهترین نیمایی های این کتاب اند.

یکی در شعر "آیه های زمینی" که لحنی حماسی تر دارد :

...
مرداب ھای الکل

با آن بخار ھای گس مسموم

انبوه بی تحرک روشنفکران را

به ژرفنای خویش کشیدند

و موشھای موذی

اوراق زرنگار کتب را

در گنجه ھای کھنه جویدند
...

و دیگری در شعر "ای مرز پر گهر" که لحنی هجوآمیز تر دارد:

...
من می توانم از فردا

در پستوی مغازه خاچیک

بعد از فرو کشیدن چندین نفس ز چند گرم جنس دست اول خالص

و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص

و پخش چند یا حق و یا ھو و وغ وغ و ھو ھو

رسما به مجمع فضلای فکور و فضله ھای فاضل روشنفکر

و پیروان مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم

و طرح اولین رمان بزرگم را

که در حوالی سنه یکھزار و ششصد و ھفتاد و ھشتِ شمسی تبریزی

رسما به زیر دستگاه تھیدست چاپ خواھد رفت

بر ھر دو پشت ششصد و ھفتاد و ھشت پاکتِ

اشنوی اصل ویژه بریزم
...

در شعر اول بیشتر صدای نفیر نفرت است از روشنفکران، و دیگر قشرهای به بن بست رسیده آن زمان، اما در شعر دوم شاعر خود را بالاتر و والاتر از این می بیند که بخواهد رو در روی روشنفکران الکلی (و البته عارفان منقلی) بایستد. و تنها با تمسخر و هجو آن ها را از نظر می گذراند. هجوی که دشنام محض نیست، هجوی که حامل خلاقیت هایی چون "بادیه ی پپسی" و "هفتاد و هشتِ شمسی تبریزی" است. او در شعر اول بیشتر با روشنفکران دست به یقه است، اما در شعر دوم انگار بیش از پیش ایمان آورده است که مشکل این اقشار "ماندن و واماندن" است و با همین ایمان آهسته از کنارشان می گذرد تا در کتاب آخر خود برسد به "لحظه ی توحید".

 

جلال آل احمد در مجلس ترحیم فروغ فرخزاد
جلال آل احمد در مجلس هفتم فروغ فرخزاد

/**/

باری در کتاب آخر (یعنی "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد") دیگر نمود آشکاری از "روشنفکر" نمی بینیم. آنچه که هست فقط "بود" است. چیزی که ما با احتیاط و فقط کمی به آن نزدیک می شویم. این "بود" حقیقتی انکار ناشدنی ست. چه اینکه زنده یاد فرخزاد به هرحال اگر نگوییم تمام عمر، در بخشی از عمر خود به طور واضح در سلک و در گفتگوی روشنفکران زیسته است. او در "تولدی دیگر" ابتدا با "روشنفکر" دست به یقه شد، بعد از کنار او گذشت و حال در این کتاب حاضر نیست دیگر نامش را هم به زبان بیاورد. اما اگر از نام بگذریم هم  بعید است بتوانیم از نشانه های روشنفکر بگذریم. در نیمایی شکوهمند "دلم برای باغچه می سوزد" شاید نه در پوسته ی نخستین شعر، در پوسته ها و رویه های بعدی شاهد این هستیم که انگار اقشار  و طبقات مختلف یک اجتماع هم دارند نقد می شوند. و اینجاست که ما می توانیم رفیقمان "روشنفکر" را دوباره گیر بیاندازیم :

 

...
برادرم به فلسفه معتاد است

 

برادرم شفای باغچه را

 

در انھدام باغچه می داند

 

او مست میکند

 

و مشت میزند به در و دیوار

 

و سعی میکند که بگوید

 

بسیار دردمند و خسته و مایوس است

 

او نا امیدیش را ھم

 

مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش

 

ھمراه خود به کوچه و بازار می برد

 

و نا امیدیش

 

آن قدر کوچک است که ھر شب

 

در ازدحام میکده گم میشود
...

 

اینها گزارش های فردی ست که در دوره ای خاص از تاریخ سرزمینمان نزدیک ترین رابطه را با قشر روشنفکر زمانه ی خود داشته است. تا حدی که خیلی ها او را روشنفکر می دانند و می نامند. فردی که می دانیم به حکم شاعر بودنش به ما دروغ نمی گوید. و می دانیم در این شعرها، آنچنانکه همه ی بزرگان ادبیات گفته اند، شاعر در اوج جایگاه شعریش قرار دارد (چه از لحاظ فرم. چه محتوا) و می دانیم هنگامی که فروغ پا به عرصه ی ادبیات گذاشت با استقبال شدید روشنفکران مواجه شد. استقبالی که به گزارش همین شعرها و بسیاری از خاطرات و مستندات تاریخی ای که کم و بیش شنیده ایم صرفا به خاطر ظهور یک استعداد نو و تشویقش به ادامه ی کار نبود.

 

پیوست یک ---> مصاحبه ی برناردو برتولوچی با فروغ فرخزاد درباره نسبت روشنفکران ایرانی با جامعه ی ایران
پیوست دو ---> نامه فروغ به احمد رضا احمدی درباره جو روشنفکری و اهمیت وزن در شعر
پیوست سه ---> فروغ فرخزاد و نقد مدرنیسم . یادداشتی از دکتر ترکی که تازه خوانده ام
پیوست چهار ---> فروغ؛ کاهنه ی مرگ آگاه. مقاله ی معروف و قدیمی درویش میرشکاک
پیوست پنج---> فروغ فرخزاد عاقبت به خیر شد. نظر رهبر انقلاب درباره ی فروغ

فروغ فرخزاد

 

 

 

 

روشنفکر کیست؟

روشنفکر کیست؟ --- > در چند پرده با کمی تسامح همراه با شما به این پرسش فکر می کنم:

 

مقدمه ی شماره ی یک

"حافظ کیست؟" اولین پاسخی که هر کودک هفت ساله ی ایرانی به این پرسش می دهد این است : یک شاعر است. اینکه از کودک پرسیدم برای این است که کودک در درجه ی نخست همیشه بدیهی ترین جواب ها را می دهد. دوم: هنگام پاسخ دادن به یک سوال فقط به همان سوال پاسخ می دهد و دغدغه ای (آگاهانه) ندارد که جواب سوال های دیگری را هم در همان سوال بدهد(مگر به صورت ناآگاهانه). برای مثال اگر از علامه طباطبایی _فیلسوف، عارف و مفسر بزرگ روزگارمان_ این سوال را بپرسیم بعید نیست بگوید : حافظ یک عارف است. یا اگر از یک جوان مذهبی و پر شور  بپرسیم شاید بگوید : حافظ یک شیعه است. نه تنها حضرت علامه، حتی جوان پرشور هم از کودک هفت ساله دانا ترند. اما پاسخ کودک هفت ساله درست تر است. چرا که آن کودک زبان مخصوص به خود را ندارد. اما آدم بزرگ ها عموما زبان مخصوص به خود را دارند. زبانی که حامل ارزشگذاری است. در زبان علامه و جوان مذهبی، دو عبارت "عارف"، و "شیعه" به معنای "خوب از نظر ما" است. انسان ها وقتی از سن کودکی می گذرند سرشار می شوند از قضاوت، و فرقشان با کودکان این است که آن قضاوتها را در متن زبان شان قاطی می کنند و خوب هم می زنند. باید از کودک دو سوال بپرسی تا دو جواب بگیری. 1" حافظ کیست؟ 2 چجور آدمی ست؟" تا کودک بگوید : "1 حافظ یک شاعر است 2 آدم خوبی ست" اما بزرگسال با یک جواب به همه ی سوالات طرح شده و طرح نشده جواب می دهد. چون زبانش پیچیده و چند لایه است.

 

مقدمه ی شماره ی دو

چندین ماه پیش یک بار یکی از اساتید روشنفکرمان سر کلاس گفت : حافظ هم در زمانه ی خود جزو روشنفکران بود.

 

مقدمه ی شماره ی سه

"روشنفکر کیست؟" این پرسش را نمی توانیم مثل پرسش اول پاسخ بگوییم. پرسش اول از یک شخص جزئی سوال می کرد. اما این پرسش از یک مفهوم کلیست. من در چند پرده با کمی تسامح همراه با شما به این پرسش فکر می کنم.

در سطح معنای واژگانی : روشن + فکر = کسی که فکرش روشن است. توضیح : کسی که فکر باز و پویایی دارد.

در عمق معنای واژگانی (معنای روانشناسانه) : شنیدن واژه ی روشن فکر در هر موضعی که باشیم یک حس خاص به ما می دهد حسی که بیشتر رفیق است با واژه هایی ست مثل "شیک" + "با کلاس" + "جدید" + "مدرن" + "اروپا" + "پیپ" + "پاریس" + "کافه" + "ریش پرفسوری". هر واژه ای حس خودش را دارد. مثلا این واژه هایی که در حال و هوای "روشنفکر" برای تان نوشتم را هیچ وقت نمی توانیم در حال و هوای اصطلاح "هیئتی" بنویسیم. انگار هر واژه ای فامیل های خودش را دارد.  

 معنای اصطلاحی-جامعه شناختی : نخبگان هر جامعه را روشنفکر می گویند. یعنی : روشنفکر" نقش"ی است که در یک "جامعه" معنا پیدا می کند. یا یک "تیپ" یا یک "قشر". نکته ای که هست این است که که این قشر نخبه نسبت به اتفاقاتی که در جامعه می افتد بی تفاوت نیست.و البته باید تاکید کرد معنای جامعه شناختی اصطلاح را نمی توان از معنای تاریخی جدا کرد. همینطور معنای روانشناسانه را. این تقسیم بندی ها همراه با تسامح است

 معنای اصطلاحی-تاریخی-فلسفی : یک آقایی به خیانت  محکوم می شود و ظاهرا بی گناه هم بوده. یک آقای دیگری نامه ای می نویسد و از او دفاع می کند. عده ی زیادی هم با او همراه می شوند. چند نکته وجود دارد. یکم آنکه کشوری که بستر این اتفاقات است فرانسه است. دو آنکه زمان این اتفاقات در دوران جدید است. سه : آن آقایی که نامه را می نویسد و سرکرده ی آن جریان دفاع است یک "نویسنده" است، دیگرانی هم که حمایت می کنند نویسنده و هنرمندند. چهار: در آن نامه دو نهاد قدرتمند یعنی ارتش و دادگستری مورد نقد قرارمی گیرند. پنج : در پی این دفاع انتقادی، ارتش و دادگستری عقب می نشینند. یعنی ما اینجا یک قدرتی داریم که از نهادهای دین و حکومت و ثروت برنخاسته است. بلکه از جانب اهالی قلم است. و این یک چیز واقعا جدید است که در قرون وسطی و پیش از آن نبوده یا لااقل به این روشنی نبوده. آخرش چه شد؟ به آن نامه که آقای امیل زولا در دفاع از دریفوس نوشت گفتند "بیانیه ی روشنفکران". و این ظاهرا اولین باریست که روشنفکر به دنیای زبان آمد.

 

امیل زولا
امیل زولا


حالا اینکه خود آن نویسنده هم خیلی برای ما حرف دارد را کاری نداریم. یعنی اینکه او هم کارهای سیاسی-ژورنالیستی می کرده و هم از اولین بی حیا و بی پرده نویسان عالم رمان بوده است هم خودش جای بررسی دارد. از طرفی من دقیقا نمیدانم این اصطلاح انتلکتوئلیته ی فرانسوی چطور رسیده به اینلایتند انگلیسی (ظاهرا اولی را منورالفکر ترجمه کرده ایم و دومی را روشن فکر. و اینکه دومی کمی مارکسیستی تر بوده) . چون من واقعا زبان بیگانگان را نمی دانم. حالا دقیقش را بعدا از برادر نورالهی می پرسیم. همینقدر می دانیم که این اصطلاح روشنفکری در بستر دوران روشنگری نضج و نمو یافته است. و از آن به بعد به گروهی خاص که ویژگی هایی خاص داشتند گفته می شد. یعنی در معنای تاریخی اصطلاح (که معروف ترین تعریف این اصطلاح است) ما یک قشر را در یک "محدوده ی زمانی" تعریف می کنیم. بنابر این اگر بگوییم سقراط یک روشنفکر بوده است حرفمان کمی پرت و پلاست. چون سقراط پیش از به وجود آمدن دنیای روشنگری و نگاه فلسفه ی روشنگری از دنیا رفته است، همینطورند حافظ و دیگر گذشتگان.

معنای اصطلاحی-تاریخی-ایرانی : همین اصلاح با همین اتفاقات و حوادثی که پشت سرش هست وقتی به جز لباس تاریخی بخواهد لباس جغرافیایی هم بپوشد باز بار معانی متفاوت و جدیدتری به خود می گیرد. تاریخ ورود روشنفکر به ایران به وقتی برمیگردد که دانشجویانی که عباس میرزا برای تحصیل دانش به خارج فرستاده بود به ایران برگشتند. و کلی اتفاقات پیچیده را پدید آوردند که من یکی اصلا حال بازگوییشان را ندارم چه اینکه مطمئنم شما حال باز شنویشان را. اما همینقدر یادآوری می کنم که این اصطلاح اول در قامت "منور الفکر" آمده بود. مسئله ی دیگر هم این است که در همین محدوده ی جغرافیایی در هر زمانی این اصطلاح معنایش تغییر می کرده. شاید تنها اشتراکشان در چیزی بوده که اصلا اشتراک خاصی حساب نمی شده. مثلا اینکه همه ی این گروه ها اهل قلم یا فرهیخته بودند. خب میرزای شیرازی یا شهید احمدی روشن هم اهل قلم و فرهیخته بودند ولی کسی به آنها نمی گفت روشنفکر. یعنی این اشتراک خاصی که بتواند ایشان را ذیل یک "جنس" جمع کند نیست. چه اینکه ما می دانیم از میرزا ملکم خان دلالِ "رویتر" و "رژی" تا آل احمد و شریعتی ضد بیگانه و ستم راه بسیاری ست. آنچنانکه از همین دو شیعه ی مومن راه بسیاری ست تا سروش و مجتهد شبستری ای که یکی به قرآن تاخت و دیگری به عصمت و علم پیامبر(ص) . یعنی در هر دوره ای ما شاهد تغییر معانی و مصادیق این اصطلاح هستیم. اما نمی توانیم منکر شویم که در هر دوره ای این اصطلاح یک "اصطلاح" است (و نه فقط صاحب معنای واژگانی). از طرفی این اصطلاح در هر دوره به یک "قشر" خاص گفته می شود. حالا شاید در ابتدا به یک "قشر خاص فرهنگی" گفته می شده ولی حالا به یک "قشر خاص سیاسی".

 

نتیجه

آنچه که در مقدمه ها گفته شد خلاصه ای بود از مباحثی طولانی که طرح و شرحشان هدف اصلی من نبود. بلکه همه ی این حرف های پریشان را گفتم تا بگویم : رفقا! من حس می کنم این روزها، مخصوصا در گفتگوهای سیاسی افرادی از تعدد معانی این اصطلاح _روشنفکر_ سواستفاده می کنند. یعنی اینها را در یک بی تقواییِ گفتاری، مدام  با هم قاطی می کنند. مثلا معنای سطحی واژگانی را عنوان می کنند اما ته دلشان می خواهد که ته دل ما شنوندگان نسبت به گوینده معنای تحلیلی روشن شود. یعنی فلانی می گوید که "من روشنفکر هستم" ظاهرا قرار است ما فکر کنیم قصد دارد خود را اهل قلم نشان بدهد. اما حقیقتا قرار است ما او را یک انسان با کلاس و شیک فرض کنیم. یا اینکه فردی، یک اسطوره ی محبوب را روشنفکر می نامد. ظاهرا قرار است ما فکر کنیم آن اسطوره یک نخبه در جامعه اش بوده (معنای جامعه شناختی). اما حقیقتا قرار است آن اسطوره به نفع قشری خاص مصادره شود.(معنای تاریخی)

پیوست اول : آقای خامنه ای و روشنفکری ---> سخنرانی در دانشگاه تهران
پیوست دوم : دکتر داوری اردکانی و روشنفکری ---> سخنرانی در دانشگاه امیر کبیر
پیوست سوم : دکتر داوری اردکانی و روشنفکری  2 ---> یادداشت در روزنامه ی ایران
پیوست چهارم : زنده یاد فروغ فرخزاد و روشنفکری ---> یادداشت خودم در همین وبلاگ