و این هم‏ آهنگی


ادامه نوشته

ای یکمین صفحه از کتاب متمم

امام خمینی

و از دیگر شعرهایی که معلم در آن آشکارا نام امام خمینی را می‌آورد شعری است که پس از یک فضاسازی قدمایی و مدح و خطابه‌ای طولانی بی آوردن صریح نام ممدوح (با بیت‌هایی مثل: «ای یکمین صفحه از کتاب متمم | ای پسر خاتم ای نبیره ی آدم» ؛ «محکمِ برهانِ حق به فرضِ تشیع | حاکم فرمانروا به ارضِ تشیع» ؛ «وارثِ یَرلیغِ لاشریکِ محمد | مالکِ لاشکِّ مرده ریگِ محمد» ...) سرانجام در چهل و هشتمین بیتِ این مثنوی ۵۰ بیتی نام خمینی جلوه می‌کند:

ای تو قلاووزِ روزگار، خمینی!
غیبتیِ عصر آشکار، خمینی!



این بیت به نظرم بسیار بسیار بیت زیبایی است. باید تاکید کنم صرفاً همین ترکیب و تعبیر «غیبتیِ عصرِ آشکار» به چندین دفتر شعر خوب می‌ارزد. اما اول بگذارید برویم سراغِ واژه‌ی «قلاووز» که شاید به خاطر غرابت استعمال برای بیشتر ما ناآشنا و ناراحت کننده باشد. اینجا دو سؤال مطرح است، یک: «قلاووز یعنی چه»؟ دو: «چرا قلاووز؟» یعنی بر فرض سؤال نخست با مراجعه به لغتنامه حل شد، باری برای ما باز هم پرسش دوم باقی می‌ماند که چرا باید از چنین واژه‌ی مهجور و گمنامی استفاده شود؟ چرا مترادف امروزی‌اش را استاد معلم استفاده نکرده است؟

پاسخ پرسش یک: «قلاووز» یا «قلاوز» اصالتاً یک واژه ترکی است (مولوی: اگر کی در فرینداش یوق سا یا وز | او زن یلدا سنا بو در قلاوز) به معنای «سرلشکر»، «آنکه جلوی لشکر حرکت می کند»، «جلودار»، «راهبر» و «رهنما».

پاسخ پرسش دو: با توجه به پاسخ قبل پس به نظر می‌رسد می‌شد معادل امروزی‌اش بیاید. خود آقای معلم هم در پی نوشت شعر معنی این واژه را «راهبر» نوشته‌اند. اما تاریخ ادبیات به ما می‌گوید این واژه صرفاً معنای راهبر ندارد. یعنی این واژه پیشینه‌ای دارد که معنایی اضافه بر معنای راهبری را به آن افزوده. آن پیشینه کدام است؟ ادبیات عرفانیِ گذشته‌ی ما و در اصل و به طور خاص شعرهای مولوی. البته در شعر بعضی از شاعر-عارفان دیگر هم قلاووز یا قلاوُز آمده است (مثل عطار نیشابوری) اما بیش‌ترین استفاده و بیش‌ترین تأثیر معنایی بر این واژه مربوط به شعرهای مولوی ست. در سخن مولوی «قلاووز» عموماً به معنای «راهبر معنوی» و «پیر طریقت» به‌کاررفته است: «ور خضروار قلاووز شوی | تا لب چشمه حیوان چه شود» ؛  «هر که در ره بی قلاووزی رود | هر دو روزه راه صدساله شود» ؛ « آن رهی که بارها تو رفته‌ای | بی قلاووز اندر آن آشفته‌ای» ؛  «بو قلاووزست و رهبر مر ترا | می‌برد تا خلد و کوثر مر ترا» ؛ « ره نمایم همرهت باشم رفیق | من قلاووزم درین راه دقیق» ؛ «چون دید که می‌سوزم، گفتا که قلاووزم | راهیت بیاموزم کان راه نرفتستی» و ...

پس قلاووز فقط به معنای رهبر نیست، بلکه یک صبغه‌ی عرفانی هم در این واژه وجود دارد. از طرفی این واژه با همان پیشینه وقتی به شعر امروز می‌آید فرهنگ عرفانی و جهان مولوی را هم نمایندگی می‌کند. هم از آن سو به این سو پیام می‌آورد (برای آشنایان شعر مولوی) هم از این سو به آن سو مسافر می‌فرستد (برای ناآشنایان شعر مولوی) .

حالا دیگر کاری به این نداریم که قلاووز در این وزن خوش نشسته است یا اینکه چقدر با موسیقیِ «روزگار» هم آهنگ است یا ...

و اما مصرع دوم شعر که اشاره کردم مهم‌تر و جاندارتر است: غیبتی عصرِ آشکار خمینی. «عصرِ آشکار» یعنی چه؟ یعنی امروز. یعنی مدرنیته. «غیبتی» یعنی چه؟ یعنی همان «اولیائی تحت قبائی» و به معنای دقیق تر یعنی همان «اهل باطن» و «اهل سر». همان «محرمانِ راز» و «رمز آشنایانِ معنی». هنگامِ نگاشتنِ بخشِ دوازدهمِ خاطراتم از سخنان آقا میرزاعلی اکبر معلم بسیار یاد این سطر افتادم. هم با توجه به مفهوم «غیب» و «غیبتی» هم مفهوم «عصر آشکار» :

«این روزگار روزگار محرمیت نیست»


التفات: من هنوز هم آن بیت محبوب مد نظرم را ننوشته‌ام! مثل دفعه پیشین از این بیت هم می‌خواستم سریع بگذرم و نشد. و باز مجبورم به خاطر پرهیز از اطناب سخن را همین جا به فرجام برسانم. انشا الله که برای آن بیت عمری و حالی و حوصله‌ای باشد.


که دیر نشئه‌ام افیون من خمینی به


ادامه نوشته