محمدجواد راستش را بگو! چه کار کردی با آبرویم بابا؟
بعد از جلسه داستان نویس بزرگ، عزیز و ضدانقلابی بهم گفت: «حسن بی خیال. بی خیال سیاست. دست بردار. اگر دنبال خدمت به وطنت هم باشی باید فرهنگ و هنر را جدی بگیری». قبول. ولی من دلم می خواهد خودم از نزدیک ببینم و بفهمم چه اتفاقی دارد برایم می افتد. و برای وطنم. و به آن عزیز سفر کرده هم گفتم: خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟
البته هنوز قضاوت و مطالعه ام در این زمینه تمام نشده است.
ولی آخر چطور بخوابیم؟ امشب به جز من اعصاب ده دوازده نفر دیگر هم حسابی به هم ریخته. تو چه کار کردی محمدجواد؟در آن یادداشت از «همسران احمق» سخن گفتم. باری الآن مطمئنم که احمق ترین همراهان دو گروه بودند. یکی آنها که نمی توانستند جلوی هیجان زدگی و ذوق زدگیشان را در اولین تماس لمسی با کراوات قرمز بگیرند (اصلا دیگه مرگ بر آمریکا نگیم!). یکی آنها (آن نخبگان و مسئولانی) که در اوج روزهای مذاکرات ژنو که بچه های انقلاب در خط مقدم داشتند می جنگیدند، اینجا در داخل مدام از فقر و بدبختی و بیچارگی و خزانه خالی و ... حرف می زدند.
اللهم انصر الإسلام و اهله

۸۸
سلام بر آمریکا
از مرگ، ای حرامی! بادا سلام بر تو
از واژه نه، خودِ مرگ، که همچو تیغ بیرون-
میآید از گلومان _از این نیام_ بر تو
***
این خون نه از رَزان است، این خونِ کودکان است
با شهد هم بنوشی، تلخ است کام بر تو
پنهان مکن خودت را پشتِ کلام، رسوا!
میآید ای عجوزه، نقشِ جذام بر تو
روراست کافری کن، راحت ستمگری کن
تا سجده میگذارند از خاص و عام بر تو
گر انتقام از تو فرض است بر دلیران
حکم است بر حقیران هم احترام بر تو
از حرص، خدمتِ توست، از ترس، حرمت توست
از جنگ، جلوه داری؛ از ننگ، نام بر تو
***
«قلَّ و دلَّ» این نیست که ما غزل بگوییم
مرگ است در فصاحت «خیرالکلام» بر تو
***
پیکی ست نام او «مرگ»، سوی تو میفرستیم
این هم به رسمِ اُلفت از ما پیام بر تو
آقای رئیس ؛ خانم ها ؛ آقایان
یک: خوشحالم که صحبتهای حسن روحانی در سازمان ملل را به طور کامل و زنده دیدم.
دو: داشتم به این فکر میکردم اگر آن آقای محترمی که من در انتخابات 92 طرفدارش بودم رئیسجمهور شده بود آیا در این نشست عمومی سازمان ملل میتوانست به خوبی روحانی سخن بگوید؟ دیگر نامزدها چی؟
سه: امروز همه متحد شدهاند که آمریکا شکست بخورد. با استفاده از تکنیکِ «ندادن بهانه دست دشمن». دقیقتر اینکه به نظرم دیگر آمریکا شکست خورد، و خیلی مهم نیست واکنش بعدیش چه باشد.
چهار: یعنی واقعاً در این شرایط حساس کشور هم رسانههای سیاسی ما بیشعوری میکنند؟ یعنی اهل تفریط میگویند روحانی کرنش کرد؟ و افراطیها میگویند روحانی نرمشی نداشت؟ خدا کند این چند روز را دوام بیاورند.
پنج: بالأخره این نقطهی قوت آقای روحانی ست. امروز روز درخشش ایشان است. نه تاکید بر عزتمندی او را از هوشمندی باز داشت نه توجه به هوشمندی او را از عزتمندی غافل کرد. هم هوشمندانه سخن گفت، هم عزتمندانه.
شش: و چقدر هم زیبا که نماینده ایران در سازمان ملل بیتی از ایرانی ترین شاعر _فردوسی_ خواند:
بکوشید نیكی به کار آورید
چو دیدید سرما، بهار آورید
آیهای هم که در آخر سخنانش خواند خوب و به جا بود.
هفت: هرچند که در سیاست داخلی بعضاً رفتارهای ناپسندی دیده میشود، اما با توجه به این جلوهی روشنِ دولت در سیاست خارجی، «امشب» خوشحالم که رئیسجمهورم حسن روحانی است. کلا هرچه جلوتر می رویم نظرم نسبت به روحانی بهتر میشود.
هشت: حقیقت این است: من همواره همه تلاشم را برای دوست داشتم رئیس جمهور نادلخواه کشورم کردهام و میکنم و این را وظیفۀ ایرانیبودن خودم میدانم. حال اینکه نتیجهی این تلاش چه خواهد شد به عملکرد او و دولتش بستگی شدیدی دارد.
حماسه قیام برای خدا

دشمن

شباهت ترکیه به مصر

شهید نیمه ی شعبان

«اعلان دوستى و پيروى از اميرالمؤمنين على عليه السلام به قيمت آنچه داشتم تمام شد، اما اين تنها چيزى است كه می توانم به حضرتش تقديم كنم»
شهید شیخ حسن بن محمد بن الشحاته
جدال عقل و خیال _ بخش نخست
مثال: یک نفر خیال می کند که دختر همسایه به او خیره شده است، و دیگری مطمئن است که دختر همسایه به او خیره شده است. هر دو احساساتی می شوند و این دو احساس باعث به وجود آمدن یک تصمیم با دو نتیجه متفاوت می شود. یک نفر فقط وقت خودش و دختر همسایه را تلف می کند، در حالی که دیگری یک زندگی را می سازد.
محسن رضایی | سردار سلیمانی | محمدباقر قالیباف
ماجرا اینگونه شروع شد که آیت الله جعفری امام جمعه کرمان در دیدار با نامزد انتخابات ریاست جمهوری دکتر محمد باقر قالیباف گفت : «یک شب به همراه مهندس سیفاللهی در کنار حاج قاسم سلیمانی بودیم و از ایشان پرسیدم به چه کسی رای میدهی؟ حاج قاسم گفت: قالیباف؛ من نیز گفتم به قالیباف رأی میدهم».

من خودم وقتی خبر را خواندم مطمئن شدم این خبر صحبت هایی خصوصی است. مخصوصا به خاطر آن بخش که نمایانگر نظر خود امام جمعه است (من نیز گفتم به قالیباف رأی میدهم) ؛ پیش خودم گفتم هیچکس نداند خود قالیباف که می داند این خبر خصوصی است، به همین خاطر رفتم سایت انتخاباتی قالیباف را باز کردم. خبر دیدار قالیباف با آیت الله جعفری در سایت بود ولی در متن خبر اثری از آن بخش خصوصی (حمایت سردار سلیمانی از قالیباف) نبود.
انتشار این خبر باعث تعجب خیلی ها و همچنین باعث عصبانیت خیلی های دیگر شد. از بعضی از طرفداران دکتر محسن رضایی گرفته تا بعضی از طرفداران دکتر سعید جلیلی. کامنت های سایت های خبری را که می خواندم دیدم یکی از طرفداران آقای جلیلی گفته است «معلوم است این خبر دروغ است و سردار سلیمانی هم حتما به آقای جلیلی رای می دهد» اما فردی دیگر از این هم فراتر رفته و در پای «آرمان جدیدشان» (آقای جلیلی) حاضر شده بود «آرمان گذشته شان» (سردار سلیمانی) را فدا کند و بگوید «ایشان اصلا حق ندارد چنین چیزی را بگوید». چند روز بعد «سردار شریف» سخنگوی سپاه پاسداران حمایت از کاندیداهای انتخابات را تکذیب کرد. با اینکه به نظر من همین خبر نخست هم اصل مطلب را می رساند، بسیاری از خبرگزاری ها تیتر این خبر را اینگونه اعلام کردند : «تکذیب حمایت سردار سلیمانی از قالیباف». در حالیکه چنین چیزی در متن خبر نبود. با این حال چند روز بعد سخنگوی سپاه «تکذیب حمایت سردار سلیمانی از قالیباف» را تکذیب کرد! و توضیح داد:
«بنده هرگز چنین عبارتی را به کار نبرده ام و این امر برداشت اشتباه رسانه ها بوده است.سخن ما کلی و درباره عدم ورود سازمانی سپاه در انتخابات بود.».
خلاصه هیچ خبری مبنی بر تکذیب این حمایت منتشر نشد. البته آیت الله جعفری به خاطر نفس اعلام رای سردار سلیمانی به قالیباف عذر خواهی کرد. اما در آن گفت و گو هم اثری از تکذیب این خبر نبود و فقط تاکید شده بود که ایشان گمان می کرده بخش خصوصی سخنانشان انعکاس پیدا نمی کند.
بالاخره این انتخابات، با توجه به شرایط خاص کشور در منطقه انتخابات مهمی است و از طرفی سردار سلیمانی یک شخصیت محبوب در میان شیعیان است. ایشان همین یک ماه پیش درمورد انتخابات و اوضاع شیعیان هشدار داده بودند: «تأثیر انتخابات باشکوه در ایران بیش از مانور نظامی است | در این انتخابات نباید اشتباه کرد »

و اما اتفاقی که برای من بسیار ناراحت کننده و خنده دار بود نوع تکذیب خبر حمایت سردار سلیمانی از قالیباف در سایت خبری یاران محسن رضایی بود. این پایگاه خبری در مطلبی با عنوان «مایه گذاشتن از حاج قاسم سلیمانی» ابتدا می نویسد:
«حال این سوال مطرح است که آیا سردار همیشه فاتح سپاه قدس ایران که در تدابیر شدید امنیتی بسر برده و جز موارد خاص از برگزاری ملاقات و جلسه برای ایشان پرهیز می شود، آیا فرصتی برای گپ و گفتگو با امام جمعه کرمان پیدا کرده تا از رای و نظر خود برای ایشان سخن بگوید؟!»
تا اینجای کار یعنی امام جمعه کرمان دروغ گفته است. یعنی سردار سلیمانی حتی با آیت الله جعفری دیداری هم نداشته است. که نفس این اتهام آن هم بی سند و خبر نشان دهنده اعتماد به نفس بیش از حد لازم این پایگاه خبری وابسته به محسن رضایی است. در ادامه میگوید:
«و نکته مهمتر آن است که آیا حاج قاسم سلیمانی که از رویشهای دوران فرماندهی دکتر محسن رضایی در دوران دفاع مقدس است و بخوبی از نوع مدیریت و برنامه و جوانگرایی و مردم دوستی و سلامت اقتصادی وسیاسی ایشان مطلع است، به وی پشت کرده و شهردار تهران حمایت خواهد کرد؟»
انصافا این استدلال شما را یاد چه کسی می اندازد؟ حالا کاری نداریم چقدر خنده دار است، اصلش شما را یاد استدلال خانم زهرا رهنورد در گفت و گو با بی بی سی نمی اندازد؟
«آذربايجان هيچ وقت فرزند خود را نمي گذارد كه به شخص ديگري راي دهند يا من لر هستم و موسوي هم بارها گفته من داماد لرستان هستم پس لرستان موسوي را نمي گذارند به آقاي احمدي نژاد راي بدهند.»
واقعا جناب سایت همه نیوز! آیا این سوال مطرح بود؟ آخر بر اساس کدام دستگاه منطقی می شود اینگونه استدلال ها را پذیرفت؟

حالا از این مسئله گذشته چیزی که خیلی مرا ناراحت می کند همین است که این سایت می گوید بزرگ مردی چون سردار سلیمانی (که همه جهان [از مردم عراق و افغانستان گرفته تا روزنامه نگاران اروپایی و فرماندهان آمریکائی] برایش احترام قائلند) محصول مدیریت محسن رضایی (که هیچکس دیگر برایش تره هم خورد نمی کند) است. و این نگاه نویسنده ی سایت نیست، نگاه خود آقای رضایی ست که در گفت و گوی ویژه خبری هم درمورد شهیدان باکری و همت و دیگران همین ادعا را با ذکاوت و بیان استعاری (ذیل عنوان «استراتژی گلوله های برفی در جنگ») مطرح کردند. این بیماری گریبان خیلی ها را گرفته، اینکه گمان می کنند احترام مردمی ویژه ای که به خاطر امام از آن برخوردار بودند به خاطر توانایی ها و قابلیت های شخصی خودشان است. اینکه به خاطر عشق به امام و تقدس جنگ هشت ساله، از بسیاری از اشتباهات بزرگ آقای رضایی در همان زمان جنگ سخن گفته نمی شود آزمونی است برای نمایش ظرفیت شخصیتی آقای رضایی. خیلی از افراد دیگری هم که در زمان امام متصدی مسئولیتی بودند دچار چنین گرفتاری هایی هستند.
داشتم به این فکر می کردم که حتی در آن نامه ی معروف و تاریخی جمعی از فرماندهان سپاه پاسداران به سید محمد خاتمی هم نام سردار سلیمانی دقیقا در کنار نام سردار قالیباف است. نامه ای که محسن رضایی آن را امضا نکرد اما نام های بزرگی چون سردار شهید «احمد کاظمی» و سردار شهید مظلوم «نورعلی شوشتری» هم پایش را امضا کرده اند. داشتم به این چیزها فکر می کردم که آن فیلم خاص یک دقیقه و سی ثانیه ای منتشر شد. (به گمانم اول مشرق نیوز آن را منتشر کرد و بعد خودش پشیمان شد و آن خبر را حذف کرد) فیلمی که در آن هم آقای محسن رضایی حضور دارند، هم آقای قالیباف و هم سردار سلیمانی در مراسم ختم شهید احمد کاظمی. فیلمی که با توجه به آن خبر سایت یاران محسن رضایی گویای خیلی حرف هاست. و البته بیشتر دوست می داشتم که آن آهنگ روی فیلم نبود. چرا که فیلم به اندازه کافی و به طور طبیعی برانگیزاننده احساسات هست.
دانلود فیلم سردار سلیمانی، قالیباف و رضایی در مراسم شهید کاظمی

پیوند: درباره استراتژی گلوله های برفی محسن رضایی
سعید جلیلی از زبان مخالفان

Green Niqabs

داشتم همینجوری برای خودم در حال و هوای «سیاست خارجه» و «اسلام ستیزی» و «ایران ستیزی» و اینجور حرف ها وب گردی می کردم که رسیدم به صفحه ای در سایت روزنامه ی «هاآرتص» (قدیمی ترین و یک جورهایی فرهیخته ترین رسانه ی اسرائیلی) که عکسش کمی برایم تعجب برانگیز بود...
Mercy Morsi

با این باکِ دوگانه سازت مُرسی
تو جمع ِ ناصری و انور سادات
اخوان خوان : اخوان ثالث و سیاست خارجی
ویژه-روزنامه ی دوم
برای دانستن نظر زنده یاد مهدی اخوان درباره ی سیاست خارجی و روابط و ضوابط کلی و نظم و بی نظمی حاکم بر جامعه ی جهانی چه پیش از کودتای 28 مرداد، چه پس از آن، و چه پس از انقلاب اسلامی می توان نشانه های بسیاری را در گفتار و نوشتار این شاعر گرانقدر پیدا کرد. از این بین علت انتخاب این نوشته، هم بکر و کمتر خوانده شدنش (و یا حتی شاید اصلا نخوانده شدنش) است، هم جامعیتش، هم زیبایی ها و ظرافت هایش (به طوری که آدم فکر می کند این نوشته برای سال 1391 است) است و هم اینکه به این بهانه کتابی که این متن را درخود جای داده است راهم معرفی کنیم. که کتاب هم مثل متن مورد نظر ما کمتر دیده شده. «مرد جن زده» مجموعه داستان های مهدی اخوان ثالث (4 تا داستان کوتاه) است که در 130 صفحه توسط نشر زمستان منتشر شده است. یادداشت زیر برشی است از بلندترین و رمزی ترین داستان این مجموعه، یعنی خود داستان «مرد جن زده» که در فروردین سال 1335 نوشته شده است. کمترین چیزی که در این داستان قابل مشاهده است چهره ی آمریکا با آی «کلاه» دارش از نگاه یک مرد جن زده (و انه لمجنون) و شاعر (و هو شاعر) در 56 سال پیش است.

مرد جن زده – داستان های کوتاه مهدی اخوان ثالث
از صفحه 67 تا 70 :
به سر پیچ خیابان باریکی رسید که نزدیکی های کافه بود. بر بساط روزنامه فروش نگاهی ایستان، گذران یله کرد. نوشته ها، عنوانهای درشت و ریز روزنامه ها و مجلات همه ناشناس و گنگ و بیگانه بودند، اما نشانها آرمها، عکسها و کاریکاتورها را می شناخت. بر روی جلد یک مجله ی نه چندان قدیمی تصویر نقشه ی کشوری را کشیده بودند، که از آن شعله برمیخاست. مثل گوسفند قوز کرده ای که آتش گرفته باشد. در اطراف آن پیکره ی شعله ور، در شمال و جنوب و این سوی و آن سوی، دور و نزدیکش، خرس و کفتار و گراز و دورتَرَکها لاشخوری چند، آب اشتها از لب و لوچه ریزان، چشم به آن شکار جرگه خیره، نگران و رقیب هم نشسته بودند. گویی این به آن می گوید: نه بابا، بیخود آمده ایم، سفره ی کباب نیست خر داغ میکنند و دیگری جواب میدهد که: بهتر است ما که درین بالا و پایین و غرب و شرق حق آب و گل داریم، قصد فریب همدیگر را نداشته باشیم و با هم آشکار و نهان دشمنی و عناد نورزیم، بلکه دوستانه دست یکی کنیم و دله ها و سگتوله ها و بیگانه های دور دست و نزدیک دست را بکوبیم و برانیم که هیچگونه حق و حقوقی درین میانه ندارند و با وقاحت و بیشرمی خود را ذیحق و سهیم می شمارند. انگار ارث پدرشان است یا حق همیسایگی دارند _در آن ور ِ دنیا_ یا صاحب سندی پا به مهر و محکم هستند، محکمه ی عدالت پسند گرچه هرچه هم باشد، جعلی است – و اعتبار آن سند ساختگی را، از همدستی و اتحاد زیرکی و زورمندی بیشتر و استوارتر می پندارند، زهی تصور باطل، زهی خیال محال!
و از سوی دیگر شرف بر این اتحاد شریف، چند رگه ای مرکّب و هار. روبهگرگ خوکفتاری تازه نفس و جوان، صدا بر متحدان بلند میکند که: آهسته تر، دوستان همداستان! کمی آهسته تر که ما هم برسیم و بلند تر که بشنویم، اولا درباره ی چنین امور بین المللی، بایستی مجامع بین المللی تصمیم بگیرند، تا حکمی مطاع و مقبول همگان صادر شود، ورنه با یک مواضعه وقرار مدار _یا به قولی زد و بند و ساخت و پاخت_ بین الاثنین، هیچ تصمیمی، چه پنهان چه آشکار نمیتواند هیچگونه اعتبار داشته باشد، تعداد آراء لازم برای احراز اکثریت نسبی و کمابیش معتبر آن هم در یک چنین تصمیم بزرگی، کم تر از هفت رای نمیتواند باشد و چون من چهار رای از واحدها و ایالات متفق و متحد تشکیل دهنده ی موجودیت خود و یک رای هم از جمع و صورت مرکب خود را صاحبم _که رای فائق «روبهگرگخوکفتار» به طور کلی باشد_ میتوانم شما را از این مخمصه و گرفتاری و نقص بین المللی آسوده خاطر کنم، و به اتفاق شما دو نفر، خودمان سه نفری یک کنسرسیوم گونه هفت نفره ی جهانی تشکیل دهیم و ما نحن فیه را بین خودمان فیصله دهیم و به شیوه ی تقسیم ارث اسلامی، پسر بخش و دختر بخش، تسهیم به نسبت کنیم و نگذاریم ضعفای پرمدعا و فضول، در حقوق حقه ی ما دخالتهای ابلهانه و بی جا بکنند، این اولا و ثانیا اینکه میخواهم به شما دو خواهر عزیز بگویم که خوشبختانه شکار ما نحن فیه به اندازه ی کافی تن و بدن و گل و گوشت دارد، به قدری که هم شما دو خواهر عزیز هر یک با سهم دختر بخش خود و هم من برادر جوان و نیرومند و مدافع و مشکل گشای شما با سهم پسر بخش خودم، حالا حالاها از هر شکار و کار و زحمت دیگری بی نیاز خواهیم بود، و لزومی ندارد که اتحاد خانوادگی و خونی ِ خود را خدای نکرده به هم بزنیم و مثل حیوانات وحشی و ندیده و گرسنه به جان همدیگر بیفتیم و... آن وقت در پایین آن تصویر، با شمایل و تفسیری که گذشت، صورت یک نفر با جامه و کفش و «کلاه» مخصوص و همیشگی و معروفش، دیده می شد که ایستاده بود و هاله نور مقدس یک مبشر و نجاتبخش دور سر و صورتش پرتو افشان و تابناک مینمود و با یک دست پرچم و درفش بشارت را بالا گرفته بود و در دست دیگرش نیزه ی درازی لوله مانند دیده میشد که از آن آب فراوانی فوران داشت که بر آتشها می پاشید، و قسمتی از آن آتش را خاموش کرده بود و در حال خاموش کردن بقیه شعله ها به نظر میرسید. در کنار او یک مرد خپله هم با هیکل و ریخت للـه ها با پک و پوز کریه و نفرت انگیز و چشمهای بی مژه و بیرحمش، داشت به آن مبشر و نجاتبخش، در خاموش کردن آتش، کمک میکرد.
ابراهیم، که با پوزخند ِ به زهرخند گراینده، تماشای آن تصویر را دقیق شده بود، نگاه از آن برگرفت و به راه افتاد. اما هنگامی که دور می شد انگار از درون خود می شنفت که می گوید:
_ بی شرم ها! ناکسها! و تو شریک دزد و رفیق قافله! تف به روح و روی همه تان جانیهای جهانخواره ی نابکار!
و بعد آهسته به خود گفت: خیلی احساساتی نشو، پسر! تا دنیا دنیا بوده، اوضاع از همین قرارها بوده، منتها اسمها و عنوان فرق میکرده، اصل و اصول قضایا هیچ وقت هیچ جا هیچ فرقی نداشته است و ندارد و نخواهد داشت و اصل و اصول قضایا همیشه همه جا قضیه داشتن و نداشتن بوده است و زورمندی و ناتوانی و غارت شدن و غارت کردن همین و همین و دیگر هیچ. و دیگر هرچه باشد کل و شمایل های دیگر از همان اصول است که گاه عنوان عدالت اجتماعی پیدا میکند. گاه عدالت جهانی، گاه عنوان دین دروغین و مسلک و آزادی خواهی و از این قیبل.






اینجا نخستین وبلاگ جدیام بود. بلاگفا که خراب شد، بخش عمدهای از مطالبم پاک شد. بخشی از مطالب پاک شده اینجا را توانستم بازیابی کنم و در یک «به رنگ آسمان» دیگر در «بیان» بارگزاری کنم. یک وبلاگ تازه هم با نام «در آن نیامده ایام» در بیان و اینستاگرام راه انداختم و هماکنون در آن حوالی مینویسم.