جفا

جفاست اینکه نداری نگاه حق وفا را
_دوباره سوی من آمد؛ ببین وفای «جفا» را_

منم که چشم نبستم به جلوه‌ای و جمالی
منم که گوش ندادم به جز تو هیچ صدا را

به جز تو هیچ سلامی به جز تو هیچ پیامی
نه در طریق مروت نه بر سبیل مدارا ،

نبود مرهمِ راحت، نزد به تیغ جراحت
دل شکسته‌ی ما را، غرور زخمی ما را .

منم که عهد وفا را به سنگ شک نشکستم
اگرچه رنگ ندارد حنام پیش تو، یارا

بگو چه گفت خدا در نگاهداریِ پیمان؟
ببین که بر سر پیمان نبود و نیست؟ خدا را !

خدای روز وفا را که هیچ یاد نکردی
بترس و یاد کن ای دل خدای روز جزا را


دروغ وقیحانه سهیل محمودی

شکر خدا که تیمساران پشت و پناه مردمانند

شکر خدا که استوار است دولت احمدی‌نژادی ...



ادامه نوشته

بزن مطرب سرودی خوش

محمدرضا لطفی پرویز مشکاتیان
غزلِ «بیا تا گل بر افشانیم» خواجه غزلی ویژه، شاد و قلندرانه است...

ادامه نوشته

سلام بر آمریکا

هرچه شعار دادیم دیگر حرام بر تو
از مرگ، ای حرامی! بادا سلام بر تو

از واژه نه، خودِ مرگ، که همچو تیغ بیرون-
می‌آید از گلومان _از این نیام_ بر تو

***

این خون نه از رَزان است، این خونِ کودکان است
با شهد هم بنوشی، تلخ است کام بر تو

پنهان مکن خودت را پشتِ کلام، رسوا!
می‌آید ای عجوزه، نقشِ جذام بر تو

روراست کافری کن، راحت ستمگری کن
تا سجده می‌گذارند از خاص و عام بر تو

گر انتقام از تو فرض است بر دلیران
حکم است بر حقیران هم احترام بر تو

از حرص، خدمتِ توست، از ترس، حرمت توست
از جنگ، جلوه داری؛ از ننگ، نام بر تو

***

«قلَّ و دلَّ» این نیست که ما غزل بگوییم
مرگ است در فصاحت «خیرالکلام» بر تو

***

پیکی ست نام او «مرگ»، سوی تو می‌فرستیم
این هم به رسمِ اُلفت از ما پیام بر تو

گعده

بنده پیر خراباتم
که لطفش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد
گاه هست و گاه نیست

شده با ما بنشینی به تماشا یک روز؟
شد که ما سیر ببینیم شما را یک روز؟

سر صحبت شده یک بار صدایت نکنند؟
از سر سفره شده تا نشوی پا یک روز؟

گعده شد گرم شود؟ غائله شد ختم شود؟
بحث شد بسته شود پیش تو آیا یک روز؟

ما نگفتیم که دربست تو را می‌خواهیم
که خوشیم از تو به دیدار فقط با یک روز

ای دل سوخته! حاشا به شکایت بروی
ای لب دوخته! دردا که شوی وا یک روز

می‌کشد کار من و درد، به فریاد آخر
می‌رساند غم ما سر به ثریا یک روز


نتوان یافت کسی مثل مرا بار دگر
حیف باشد که بفهمی تو هم این را یک روز



تا مگر قدر بدانی و مراعات کنی
می رود این دل دیوانه از اینجا یک روز


ماندنم پیش تو ای دوست فقط یک نفس است
عمر: این یک نفس و گردش دنیا: یک روز

*

روضه خواندم که به یک روز رضایت بدهی
کِی ولی قانعم از دوست، به تنها یک روز؟



یک: سلام علیکم. این شعر را یک بار در دوازدهم مهر، پس از سرایش در وبلاگ گذاشتم، بعد دیدم نامردی ست مطلب قبلی خودم را پس از یک روز ببرم به حاشیه. به همین خاطر شعر را به یک روز نکشیده برداشتم.

دو: یک «سرانجام» به یادداشت «آیا رهبر انقلاب ضدانقلاب شده؟» اضافه شد.

سه: تعدادی «توضیح بیشتر» به یادداشت «تصنیف‌های خاطره‌انگیز سراج» اضافه شد. چه اینکه دیدم چه یادداشت بی روح و باکلاسی شده است. مگر اینجا دانلودستان است که آهنگ ها را بی هیچ توضیحی برای دانلود بگذارم؟

آرام


چشم هایم، به گلِ بی جانِ پرده دوخته
دستهایم بر پر پروانه های سوخته

حال و روزم «مثل گل، در چنگ چنگیز مغول»
چهره ام مثل کتابی سوخته، افروخته

آنهمه لبخند، گل، پیوند، شادی، زندگی
در اجاقِ رنج های قاب عکسم سوخته

چرخ عالم اینهمه ظلم و بلا و جنگ را
لابد از تقدیر وحشتناک من آموخته

دل، نخواهد سود دیگر زین جهانِ سر گران
آه اگر انباشته، اندوه اگر اندوخته

نه به سیبِ بوسه، تنها به خیالِ بوستان...
هیچکس اینگونه نقد عمر را نفروخته

***

دفن شد یک عاشق آرام، بین شعرهام
تا بروید از مزارش یاس های سوخته

ای خوشا مستیا و بی خودیا

یادی و غزلی از حکیم سنایی

آرامگاه حکیم سنایی

بس که شنیدی سخن روم و چین
خیز و بیا ملک سنایی ببین
ادامه نوشته

قهرمان کشور شعر

مرحوم استاد محمد قهرمان

این یادداشت یکی دو روز پس از درگذشت استاد محمد قهرمان برای کتاب هفته ی «نگاه پنجشنبه» نوشته شد

ادامه نوشته

 حسین منزوی در ستایش امام هادی ، علیه السلام

حسین منزوی

می‌خواستند تا تو نباشی و بستُرند
از لوح روزگار تو را، نقش هر چه نام

پس زهر سینه‌سوز به کام تو ریختند
پس تیغ کینه‌ساز کشیدند از نیام

ادامه نوشته

حسین منزوی در ستایش امام محمد باقر ، علیه السلام


اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گُمم

وآيينه دارِ طلعت خورشيد پنجمم

 

چون کشتیِ سپرده به توفان عنان خویش

ازموج موجِ جذبه ی تو در تلاطمم

ادامه نوشته

یازده

تاریخ این غزل (اصل و کلیتش نه صورت کامل فعلیش) مشخصا باز می گردد به مدتی پس از همان یازده روز معروف رئیس جمهور محترم آقای احمدی نژاد. ولی آن موقع، دیگر آنقدر احمدی نژاد زنان و مشایی کشان مد شده بود که زدنشان برای بچه هیئتی ها سختی و افتخاری نداشت. اما حالا، مخصوصا پس از آن تصریح رهبر بر «خلاف شرع، قانون و اخلاق» بودن آن دیگر عمل خاص متاخر، معتقدم هرکه هر چه در عصر صبر در پستو سروده باید رو کند. آنقدر شاعران در این مدت شعرهای درخشان گفته اند که می شود برای خودش ادبیاتی باشد. غنی تر و قوی تر از بسیاری شعرهای سیاسی دیگر و دیگران. چون همه می سرودند اما اکثرا (مخصوصا بزرگان) به حکم وظیفه، و تک و توکی (مثل ما) به حکم لج منتشر نمی کردند. این خودش روزی برای خودش موضوع یک پایان نامه خواهد شد. خواهید دید.


یازده روز چو شد غیبت صغرای شما
برسد کاش به ما غیبت کبرای شما

رای دادیم به اخلاص، به ایمان، به خدا
دین ما رفت ولی از پی دنیای شما

رای دادیم که آبادیِ ایران باشی
که نبودیم گدای رخِ زیبای شما

تو خودت اصل بهاری، چه بهاری دیگر
بهتر و سبز تر از فصل شکوفای شما؟

خم شد از فقر، سر سرو، از این بابت که
نکند بر بخورد بر قد و بالای شما

تبر تو نه فقط بت، به خدا هم بر خورد
کشت آخر همه را تیغ تبرای شما

هی سخن رفت از اندیشه و آزادی و داد
هی سخن رفت از ایمان و تولای شما

هی سخن گفتی از ایران، که چنین بود و چنان
هی فقط گوش سپردیم به هی های شما

وعده دادی که مفاسد شود افشا فردا
نرسیدیم ولی حیف به فردای شما

آتش فتنه اگرچه وطنم را می سوخت
یخ زد آخر دهن از فرط سخنهای شما


***

عذر می خواست از این ملت و می رفت کنار
کورش امروز اگر بود خودش جای شما

بهار فاطمه آمد


به حال ما، در و دیوار خانه می گرید
برای غربت ما آشیانه می گرید

بهار آمده آری ... بهار فاطمه، آه...
نسیم و غنچه و جوی و جوانه می گرید

ادامه نوشته

حسین منزوی در ستایش حضرت زهرا


با هیچ زن جز تو دل دریا شدن نیست
یاراییِ درگیر توفان ها شدن نیست

جز با تو شأن گم شدن از چشم مردم
وانگاه در چشم خدا پیدا شدن نیست

ادامه نوشته

باغ سنگ

علیرضا قزوه


دلا! تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روز مرگ، شعرت، سورۀ یاسین نخواهد شد

فریبت می‌دهند این فصل‌ها، تقویم‌ها، گل‌ها
از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد

مگر در جستجوی ربنای تازه‌ای باشیم
وگرنه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد

مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم
خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد

به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله‌ور در باد
بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد



علیرضا قزوه

از کتاب: چمدانهای قدیمی


غزل زیبای دیگری از زیب النسا

پیوستی برای یادداشت غزلی از زیب النسا و یادی


گه چو مجنون ز جنون دامن صحرا گیرم
گه چو لیلی ز الم طرّه ی لیلا گیرم

گه زنم پنجه ی امید به سر پنجه ی یأس
گاه دامان تمنا به تمنا گیرم

گه به ناخن جگر حوصله را بشکافم
گه ز بی حوصلگی دست اطبا گیرم

گاه از آتش دل نور به ظلمت بخشم
گاه از بخت سیه پرتوی بیضا گیرم

گاه در بتکده زنّار حمایل سازم
گاه در کعبه ی دل روی مصلا گیرم

گه چو فرهاد دل سنگ به فریاد آرم
گاه چون تیشه بغل با دل خارا گیرم

گاه چون شمع ز سر تا به قدم در گیرم
گاه از خون جگر ساغر و صهبا گیرم

گاه از ناله ی دل، کوه درآرم به فغان
گاه از گریه، قرار از دل خارا گیرم

چه کنم بخت زبون چرخ جفا پیشه ی من
از ضعیفی نتوانم ره عقبا گیرم

آبرو ریخته ام بس ز مذلت بر خاک
خواهم آتش شوم و در همه اعضا گیرم

برخلاف اثر معجزه، ناسور کند
مرهم زخم جگر گر ز مسیحا گیرم

از گدایان توام شاه خراسان! مددی
که چو مرغان حرم در حرمت جا گیرم

بیش از این نیست مرا طاقت دوری ز درت
همتی ده که به راهت سر سودا گیرم

نیست مخفی چو مرا طاقت گفتار آخر
پا به دامان کشم و دامن مولا گیرم



یک: در دیوان زیب النسا (چاپ ایران . انتشارات امیر کبیر. با تحقیق و بررسی: دکتر مهیندخت صدیقیان و دکتر سید ابوطالب میرعابدینی) آنگونه که زنده یاد صدیقیان در مقدمه متذکر شده اند اساس کار بر یکی از نسخه های خطی موجود در کتابخانه موزه ی بریتانیا است به نشانه ی «Cos.311» . ایشان ارزش نسخه ی خطی کتابخانه ی دانشگاه توبینگن را کمتر از این نسخه و بیشتر از دیگر نسخه ها دانسته اند و به همین خاطر نسخه ی دانشگاه توبینگن، نسخه ی بدل به حساب آمده. نمیگویم تصحیح انتقادی، اما من که دقت کردم دیدم دست کم در درستی ترتیب ابیات این غزل، نسخه ی دانشگاه توبینگن آلمان بر آن نسخه ی موزه ی بریتانیا برتری دارد. یعنی به نظرم بی شک ترتیب ابیات آنگونه که در این دیوان چاپ شده است اشتباه، گمراه و مغلوط است. و اتفاقا اینجا نسخه ی بدل کاملا دقیق است و ساختار شعر را توضیح می دهد. به همین خاطر این غزل را براساس نسخه ی توبینگن نوشتم.

حالا در این مورد اگر در صده های آینده کسی مخالفتی داشت من حاضرم با او بحث کنم!

دو: مصرع نخست بیت نهم : «چه کنم بخت زبون چرخ جفا پیشه ی من» یا اشتباه نقل شده است، یا رسا نیست، یا من متوجه نمیشوم. البته معنای کلی مصرع تقریبا مشخص است. اما به نظرم ضعف تالیف دارد.

سه: شاعران بزرگ، به تعداد ابیات هم توجه دارند. هم به تناسبش با مفهوم غزل، هم به اینکه عدد، عدد مقدسی باشد. پس بیاندیش!


غزل در پردۀ دیر سال

دیدی ستاره ای را، گفتی به من : «من آنم»
خالی مباد از تو ای عشق! آسمانم

آیینه ی بهاران، آواز زیر باران
با بودنت چنینم، بی بودنت چنانم

با تو چقدر زیباست : خاکم پر از شکوفه است
بی تو چقدر تنهاست : ابری است آسمانم

*

تعلیق عشق ما را دیوانه ای نوشته است
سر در نیاورد عقل، از اوج داستانم

سودی دگر ندارد، در من اثر ندارد
تحقیر دشمنانم، تدبیر دوستانم

مادر! مرا مترسان از پیری و فسردن
بی ماجرا و بی عشق، من زن نمی ستانم

من پیر رنج خویشم نه پیروی زمانه
پیرم ولی نه آنقدر کز عشق بازمانم

*

از فلسفه گذشتم تا که به تو رسیدم من شعر می نویسم در برگه امتحانم




دی یا بهمن 91



پینوشت: «غزل در پرده ی دیرسال» نام یکی از نیمایی های زیبای زنده یاد قیصر امین پور است. دیدم این اسم به حال و هوای بعضی بیتهایم می خورد گفتم آن بالا بنویسمش.

غزلی از زیب النسا و یادی

 زیب النسا

السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی!
بر شما خوش باد ناخوشهای دنیای دنی

ادامه نوشته

گآه


غم مخور! حتی اگر دنیا تو را آزرده است
غم مخور دنیا همین یک ساعتِ افسرده است

همکلاسی! زندگی مثل غروب کودکی است
گاه مشقت را نوشتی، گاه خوابت برده است

گاه یک دسته کبوتر از دلت پر می کشد
گاه یک دسته شقایق روی دستت مرده است

عشق را دریاب، ای دریا دل! ای جان بی کران!
جای این بارِ گران تا جاودان بر گرده است

عشق ما را از کجای بی کسی آورده بود
عشق ما را تا کجاها تا کجاها برده است

عشق مانند گلی غمگین کنار پنجره است
درنیابی، فرصت زیباییت پژمرده است

او، که می گریاند ابرِ آه را بر خاکِ دل
او، که ما را تا ملاقات بهاران برده است


آدمی وقتی که می گرید چه عطری می شود؟
آدمی گاهی شبیه خاک باران خورده است



در روزهای بهمن نوشته شد.

عشقت نه سرسری است


22 بهمن 91


آدم وقتی تو تلویزیون فیلم ها ( یا تو سایت ها عکس ها [مثلا] ) ی هوایی 22 بهمن را می بیند...

ادامه نوشته

روایت رنج


آهای عشق! بیا و مرا به خود مگذار
که روزهای جوانی نمی شود تکرار

بیا بیا و رهایم کن از روایت رنج
بیا بیا که نمانم به زیر این آوار

شکسته ام به خدا مثل قلب آینه ای
که مانده است در او آرزوی یک دیدار

به یک نگاه غم انگیز، می روم از خویش
چه حاجت است به سوز نی و صدای سه تار؟

فقط حریف دلم شعر حافظ است امشب
که زار زار بگریم به یاد یار و دیار

دلم مزار هزاران سرود غمگین است
به یک اشاره مرا می کشی به قعر مزار

کجاست عشق، که پیوند این جدایی هاست؟
کجاست عشق، که پایان دهد به این شب تار؟

کجاست عشق که با دستهاش پنجره ای
برای مان بکشد روی خالی دیوار

از آنچه بین من و تو گذشت تنها این
گذشته است که هر روز می شود تکرار

چقدر شعر شدم در کنار تو هرروز
چقدر حرف زدم هم مسیر تو هربار


همیشه لحظه ی آخر سکوت می کردی
چه رفت با دلم از این سکوت معنادار


تقدیر نخستین روزهای زمستان

حماسه ی حسین

غزلی برای روضه


سرچشمه: شاعر شگرف سرزمینمان، آقای میلاد عرفان پور لطف کردند دستور دادند غزلی بنویسم تا مداح گرامی آقای میثم مطیعی بتوانند روضه شان را با آن آغاز کنند. یعنی یک غزل-روضه. فقیر هم با اینکه هیچ تخصص و تجربه ی موفق یا حتی مشابه پیشینی نداشتم اطاعت امر کردم. سرانجام آقای مطیعی هم لطف کردند شب تاسوعا پنج بیت از این غزل را در ابتدای روضه شان در دانشگاه امام صادق خواندند. (تازه: دوتا از قافیه ها را هم خود آقای عرفان پور پیشنهاد کردند و خلاصه ما همه جوره شرمنده شانیم.). و هزار مرتبه خدا را شکر

 

اگرچه این حرف ها قدیمی، اگر چه این روضه ها مکرّر
نشسته ام در عزایت ای دوست، دلم شکسته است بار دیگر

چه پوچ معنای زندگی بود اگر عزایت نبود مولا
اگر که داغت نبود بر دل، اگر خیالت نبود در سر

بگو مرا راوی روایت! بخوان هَلا نوحه خوان غربت!
که نیست این حرف ها قدیمی، که نیست این روضه ها مکرّر

بگو از آن لحظه ای که ماهی به خاک افتاد و لب تکان داد
بگو از آن لحظه ی تلظّی: علی اصغر... علی اصغر...

بگو از آن دم که در بیابان، به زیر باران سمّ اسبان
شکست آئینه ی پیمبر: علی اکبر... علی اکبر...

 

از آن زمانی بگو که زینب مقابل قتلگاه می خواند:
«چه آمده بر سرت حسینم؟ چه رفته بر تو غریب مادر؟»

بگو از آن پرچمی که افتاد، بگو از آن ناله ای که برخاست:
«برس به داد برادر خود! بیا برادر
... بیا برادر...

بیا تماشا کن ای برادر مرا و دستی که نیست دیگر
مخوان مرا بعد از این علمدار مخوان مرا میر آب آور»
 

***

حماسه آنجا شروع شد که سپاه دشمن به چشم خود دید
حسین با آن همه مصیبت نمی شود خاطرش مکدّر
 

حماسه یعنی حسین وقتی که رفت تنها به سوی میدان
حماسه یعنی حسین، آری، حسین در جنگ نابرابر


 

 دانلود بخش مربوطه! از روضه ی میثم مطیعی

حسین منزوی در ستایش امام محمد جواد

استاد حسین منزوی 

ای ریخته نسیم تو گل های یاد را
سرمست کرده نفحه ی یاد تو باد را

ادامه نوشته

مولانا | شفیعی کدکنی

غزلیات شمس تبریز دیوان کبیر

وصیت کرد: مهر ماه هم تولد مولوی و هم تولد استاد شفیعی کدکنی است...

ادامه نوشته

حماسه

کی شود غم حریف شادی من؟

غم کجا و دل بزرگ حسن؟

 

گفتی: «امشب دوباره غمگینی»

غم؟ و آن هم دوباره؟ آن هم من؟

 

تا تو را دوست دارم ای شادی

چیره بر من نمی شود دشمن

 

رنج کی می برد مرا از رو؟

با اهورا چه باک از اهریمن؟

 

گفتی «ای مرد! مرگ در راه است»

گفتم «این زندگانی است ای زن!»

 

تا به تو فکر می کنم ای خوب

هستم از رنج نیستی ایمن

 

با من از ترس و اضطراب مگو

با حسن حرف های شاد بزن

 

***

 

بشکند سنگ را حماسه ی گل

بشکفم وقتی از شکاف کفن



تاریخ: تابستان 1391

طبق

 بالای همین اتاقِ سیمانی
یک عالمه آمدند مهمانی

یک عالمه آدمند آنجا جمع
به صرف کلوچه و چراغانی

آنجا همه جای خانه نارنجی ست
آنجاست تمام خانه نورانی

پس گوشم را به سقف چسباندم
و ماندم زیر فرش زندانی:

خندیدن . استکان . سخن . سینی
موسیقی ِ باشکوه ِ مهمانی

یک کودک، بالای سرم آمد
یک کودکِ کوچک دبستانی

_من اینجایم! مرا نمی بینی؟
من این زیرم! تو هیچ می دانی؟

شوخی . شادی . خروش ِ دست و دف
موسیقی . مطربی . غزلخوانی

گم شد کودک در ازدحام صدا
من ماندم و یک سکوت طولانی

 

***

 

بالای همین اتاق ِ تنهایی
انگار عروسی است؛
می آیی؟



تاریخ: همین ایام جشن مهرگان 1391



خودم هم شک داشتم! اما با نقد شاعر گرامی خانم سمیه مردانی مطمئن شدم بیت سوم و بیت یکی مانده به آخر، به فضا و زبان کلی شعر نمی خوردند و به نفع یکپارچگی _ولو فعلا_ حذف شدند. با تشکر بسیار از این شاعر خوب کازرونی

بهار و مرگ قناری؟

یا دقیق تر : دفینه ی موسیقی عرفانی

مراسم خاکسپاری جلال ذوالفنون

ادامه نوشته

بهاری می رسد از راه

نگاهی به "حق السکوت"  محمد مهدی سیار

محمد مهدی سیار

ادامه نوشته

فاعلاتن مفاعلن فعلن فعلاتن مفاعلن فع لن

تو که می گریی آسمان ابری‏‏ ست  تو که می خندی آسمان شاد است
من چه می گریم و  چه می خندم آسمان با تو همچنان شاد است

+


آنقدر بر سرش زدی آخر دادِ سنتور را درآوردی
بس کن این نغمه ها که تکراری ست، شورِ ماهور را درآوردی

ادامه نوشته

گل که در فصل بهاران بگذرد

سید حسن حسینی


مرثیه ی آخرین روزهای زندگی سید حسن حسینی در تهران

ادامه نوشته

غزل + رباعی

غزل امید + غزلی برای استاد داریوش طلایی + غزلی در وصف ضیا موحد + رباعی های تقاطع + سیر + تا پنجره

ادامه نوشته

در آغاز کلمه بود

یک نیمایی + یک سپید + یک غزل از سه شاعر پارسی و مسلمان با فرمی بر گرفته از انجیل یوحنا

حسین منزویمحمدرضا شفیعی کدکنی

محمدرضا ترکی

استاد محمد رضا شفیعی کدکنی + دکتر محمد رضا ترکی + مرحوم استاد حسین منزوی

ادامه نوشته

سوغات شیراز

حافظیه

گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
...
حافظ وصال می‌طلبد از ره دعا
یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن


شمس الدین محمد حافظ شیرازی

ادامه نوشته

افاضات یک ترانه سرا بر شعر یک شاعر

اد

امید مهدی نژاد و عبدالجبار کاکایی

حرفی از زلف و كاكل ندارند

شعرهايم تغز‌ّل ندارند

هر يکی را به حالی سرودم
بيت هايم تعادل ندارند

...
امید مهدی نژاد
از کتاب : رجز مویه
ادامه نوشته

چون ابر در بهاران



نیاز


جان خدا ! بیا و جهان را مهار کن
این طفل را ز کار خدا بر کنار کن

این نا خدا ز کشتی خود هم پیاده است
او را به خود بیاور و بر خود سوار کن

...
فقیر
ادامه نوشته

یک دو قلم ناسزا به ناسزاگو ، قربه الی الله 2

قلم دوم : با علی همراه اگر هستی ملامت پیشه باش

میرشکاک

یوسف نبوده اند ، زلیخا ندیده اند
بالله نبوده اند ، به مولا ندیده اند

این چشم های خیره ی خالی تر از حباب

! از بس که مرده اند مسیحا ندیده اند
...

ادامه نوشته

ایستگاه

به احترام مهربان ترین دیوانه و درد مشترکمان

درست ساعت بیست و چهار آنجا بود
_چقدر مثل خود من غریب و تنها بود_
در ایستگاه نشست و به سمت بالا گفت :
چه خوب بود خدایا کسی هم اینجا بود 
 
...

فقیر
ادامه نوشته

گناه نخستین

تو عطر گندم شیطانی تو آن گناه نخستینی
تو سیب سرخ هوسرانی همان نگاه نخستینی

همان هبوط من و حوا، همان سقوط من و آدم
همان سکوت خدای ما و اشتباه نخستینی
...

فقیر

ادامه نوشته

اخطار طلوع شب

خورشید مرده است خدا را خبر کنید
یک شمع مانده آینه ها را خبر کنید

یک شمع مانده فرصت ماندن نمانده است
قبل از سکوت محض خدا را خبر کنید

...

فقیر

ادامه نوشته

عاشورا

بعد اسماعیل ، ابراهیم را سر می بُرند
عید قربان است ، خنجرها فقط خون می خورند
گرچه در آن سوی میدان آسمانیها کمند
یک بیابان زخم باید شمرها را بشمرند

...
فقیر
ادامه نوشته

تاسوعا

حمید رضا برقعی علی انسانی علی رضا بدیع زهیر توکلی

دو غزل + یک غزل قصیده + سه رباعی ، از سید حمید رضا برقعی + علی انسانی + علیرضا بدیع + زهیر توکلی ، با مناسبت و به مناسبت تاسوعای ماه هاشمیان حضرت اباالفضل العباس
ادامه نوشته

خیز و جامه نیلی کن

حسین آمد و آزاد از یزیدت  کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت  کرد

سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به آیینه ، رو سپیدت  کرد

...

استاد مرتضی امیری اسفندقه
ادامه نوشته

بر همانیم که بودیم

khomeini امام خمینی

سوگواران تو امروز خموشند همه

که دهانهاي وقاحت به خروشند همه

گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست
زانکه وحشتزده ی حشر وحوشند همه

محمد رضا شفیعی کدکنی
ادامه نوشته

از شوكران و شكر

 

گل آبی

۱۰۱

خالي ام چون باغ بودا، خالي از نيلوفرانش
خالي ام چون آسمان شب زده بي اخترانش

خلق، بي جان . شهر گورستان و ما در غار پنهان
ياس و تنهايي و من، مانند لوط و دخترانش

مرحوم استاد حسين منزوي

ادامه نوشته

از زبان یک یاغی

یوسف علی ميرشكاک


یخ می زنه تا در میاد از ته شب صدامون

سرما زده س مثل شبا صدای بینوامون

خسّه شدم ، خدا کجاس برم ازش بپرسم
چرا اجابت نمی شه نفرینمون دعامون

...
(معرفي نسبتا مبسوط ميرشكاك و كتاب آخرش گفتگويي با زن مصلوب + دو شعر از او + ... ) 
ادامه نوشته

دو غزل از من


بر صليب

باز هم دل بسته ام در شوق فردايي كه نيست

خوابهاي سرد من سرگرم رويايي كه نيست

دست در دستان شعرم پا به پاي حيرتم
تا خيالم مي روم _تا شهر زيبايي كه نيست_

چون يهودا بر صليب بي گناهي مانده ام
كيستم من ؟ : قاب عكسي از مسيحايي كه نيست !


(ادامه غزل + يك غزل ديگر در ادامه مطلب)
ادامه نوشته

سالروز بزرگداشت مولانا



تابلوی شمس و مولانا استاد فرشچیان
وصيت مولانا :

شما را وصيت مي کنم به ترس از خدا در نهان و عيان  و اندک خوردن و اندک خفتن و اندک گفتن و کناره گرفتن از جرم و جريت­ها و مواظبت بر روزه و نماز برپا داشتن و فرونهادن هواهاي شيطاني  و خواهش­هاي نفساني و شکيبايي بردرشتي مردمان  و دوري گزيدن از همنشيني با احمقان و نابخردان و سنگدلان و پرداختن به همنشيني با نيکان و بزرگواران همانا بهترين  مردم کسي است که براي مردم مفيد باشد و بهترين گفتار کوتاه و گزيده است و ستايش از آن خداوند يگانه است.

(شعر مولوي در ادامه مطلب)

ادامه نوشته

حيرت آهنگم

خاشاک

باز درس خاشاکم سطر شعله خوانی هاست
صفحه می زنم آتش ، عذر پر فشانی هاست

گوش کر مهيا کن، نغمه: جز خموشی نيست
بي نگه تماشا کن ، جلوه: بی نشانی هاست

هر طرف گذر کرديم هم به خود سفر کرديم
اي محیط حیرانی ! این چه بی کرانی هاست

(ادامه ی غزل + توضيحی در مورد ديوان بيدل و... + دو رباعی از بيدل = ادامه مطلب)

ادامه نوشته

ماه مهر و مهربانی

باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازی های راه مدرسه


(مرحوم قیصر امین پور
)
ادامه نوشته

نقدهايت همه غوغا بود، غوغا، سيد

گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس

كتاب گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس با انتخاب و توضيح مرحوم سيد حسن حسيني سال 1381 توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد . مرحوم سيد در مقدمه اين كتاب به تعريف و تقسيم بندي شعر جنگ و دفاع مقدس مي پردازد ... (بقيه در ادامه مطلب)


*سخنان مهم آيت الله جوادي آملي : ولايت و رهبري در رأس همه امور قرار دارد...

ادامه نوشته

ازلي مرد

اي ازلي مرد براي ابد
بي تو زمين سرد
براي ابد

نام قديمت زلب حادثه
نعره برآورد
براي ابد

ادامه نوشته

شب ضربت


نسل گل این بار هم از خار ضربت می خورد
صبح ایمان از شب کفار ضربت می خورد

بعد از این معیار عشق و نفرتی در کار نیست
از کف اغیار ، فرق یار ضربت می خورد

ادامه نوشته

به نا امیدی از این در مرو بزن فالی ...

حافظیه

به سرّ جام جم آن گه نظر توانی کرد
که خاک ميکده کحل بصر توانی کرد

به عزم مرحله عشق پيش نه قدمی
که سودها کنی ار اين سفر توانی کرد

(حضرت حافظ)
ادامه نوشته

اقليت

با پرچم سفید به پیکار می رویم

بی لشکریم، حوصله شرح قصه نیست
فرمانبریم، حوصله شرح قصه نیست
 
با پرچم سفید به پیکار می رویم
ما کمتریم، حوصله شرح قصه نیست


فاضل نظرى

ادامه نوشته

حرفي از نام تو _ قيصر امين پور

ناگهان ديدم سرم آتش گرفت

سوختم ، خاكسترم آتش گرفت


چشم وا كردم ، سكوتم آب شد

چشم بستم ، بسترم آتش گرفت


در زدم ، كس اين قفس را وا نكرد

پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت

 

از سرم خواب زمستاني پريد

آب در چشم ترم آتش گرفت

 

حرفي از نام تو آمد بر زبان

دستهايم ، دفترم آتش گرفت

مرحوم قيصر امين پور

از كتاب "آينه هاي ناگهان"

سير دو عالم _ بر آستان بيدل

بيگانه ي وضعيم ، يا آشناييم

ما نيستيم اوست ، او نيست ماييم


پنهان تر از بو در ساز رنگيم

عريان تر از رنگ ،  زير قباييم


پيدا نگشتيم ، خود را چه پوشيم

پنهان نبوديم ، تا وا نماييم


پيش كه ناليم؟ داد از كه خواهيم ؟

عمريست با خويش از خود جداييم


هر سو گذشتيم ، پيدا نگشتيم

رفتار عمريم ، بي نقش پاييم


اين كعبه و دير تا حشر باقي ست

ما يك دو دم بيش ديگر كجاييم؟


تنگي فشرده است صحراي امكان

راهي نداريم دل ميگشاييم


نفي دويي بود علم تعين

از خاك گشتيم گفتيم لائيم


فكر دوئي چيست ما و توئي كيست

آيينه اي نيست ما خود نماييم


سير دو عالم كرديم ليكن

جايي نرفتيم كز خود برائيم


گر بحر جوشيد ، ور قطره باليد

ما را نفهميد جز ما كه ماييم


اظهار هر چند غير از عرق نيست

در پيش "بيدل" آب بقائيم

ابوالمعاني بيدل دهلوي

جنون _ ميرشكاك

استاد ميرشكاك 


سلام بر تو اي جنون كه مي دهي فراريم

از اين حصار دل شكن به جاده مي سپاريم

 

هزار بار برده اي به بادها سپرده اي

دوباره خسته ديده اي به دست خود حصاريم

 

 جنون بيا رها مكن كه عقل بشكند مرا

به دست كهنه خصم خود چگونه مي سپاريم

 

غريبه ام هنوز هم اگر چه دست دوستان

چو مار مي خزد برون از آستين به ياريم !

 

هميشه بيم داشتم كه گر ز پا در افكند

زمانه ام به دشمني ز خاك بر نداريم

 

ز خاك بر نداشتي، نمانده جاي آشتي

چه بيهده است اين كه سر به شانه مي گذاريم

 

يوسف علي مير شكاك

 

 

زير نويس : یک خبر مسرت بخش : سلسله کلاسهای هندسه کلمات توسط استاد یوسفعلی میرشکاک


خیال محال _ بر آستان سعدی

 

 

از هر چه می‌رود سخن دوست خوشترست

پیغام آشنا نفس روح پرورست

 

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای

من در میان جمع و دلم جای دیگرست

 

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

چون هست اگر چراغ نباشد منورست

 

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

 

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق

درمانده‌ام هنوز که نزلی محقرست

 

کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان

بازآمدی که دیده مشتاق بر درست

 

شب‌های بی توام شب گورست در خیال

ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

 

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل

هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

 

زنهار از این امید درازت که در دلست

هیهات از این خیال محالت که در سرست

 

 

((سعدی))

 

 

زیرنویس  : سه چهار بیتشو برای اختصار حذف کردم

مسیحای جوانمرد ما

 

 

چند شعر از سيد حسن به مناسبت روز تولدش...

 

درست روز اول فروردين بود كه گل كرد ، سبز سبز به رنگ تبارش و در آخر هم در بهار ، سبز سبز رفت  حتي اگر به جاي پايش بر روي سنگ قبر نگاه كني در ميان آن همه سياهي سبز مي درخشد ...


ادامه نوشته

بفرمایید فروردین شود... _ قیصر امین پور

بفرماييد فروردين شود اسفندهاي ماقيصر امين پور

نه بر لب ، بلکه در دل گل کند لبخندهاي ما

 

 بفرماييد هرچيزي همان باشد که مي‌خواهد

همان ، يعني نه مانند من و مانندهاي ما

 

 بفرماييد تا اين بي‌چراتر کار عالم ؛ عشق

رها باشد از اين چون و چرا و چندهاي ما

 

 سرِ مويي اگر با عاشقان داري سرِ ياري

بيفشان زلف و مشکن حلقه‌ي پيوندهاي ما

 

به بالايت قسم، سرو و صنوبر با تو مي‌بالند

بيا تا راست باشد عاقبت سوگندهاي ما

 

 شب و روز از تو مي‌گوييم و مي‌گويند، کاري کن

که «مي‌بينم» بگيرد جاي «مي‌گويند»هاي ما

 

 نمي‌دانم کجايي يا که‌اي، آنقدر مي‌دانم

که مي‌آيي که بگشايي گره از بندهاي ما

 

 بفرماييد فردا زودتر فردا شود ، امروز

همين حالا بيايد وعده‌ي آينده هاي ما

 


اگر کسی مایل بود شعر را با صدای خود شاعربشنود من آدرسش را تازگیها پیدا کرده ام ... فکر می کنم برای همان جلسه ی نقد کتاب " دستور زبان عشق" باشد البته جناب قیصر قبلش نکاتی هم می گویند و البته ی دوم اینکه من یکی دوتا آدرس دیگر هم پیدا کرده ام و درصدد هستم سیدیش را هم تهیه کنم و من الله التوفیق...

مرحوم قيصر امين پور

از كتاب "دستور زبان عشق"

در ضمن میلاد مهر و ماه را بهتان تبریگ می گویم ...یاحق...

دخیل _ سید حسن حسینی

یا امام رضا

 

مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده

 

دل گنبد داره از غصه و غم می ترکه
چُن هزارتا دل غمگین تو خودش جا داده ...

 

ادامه نوشته

خلاصه ی خوبی ها

برای امام خمینیقیصر امین پور

لبخند تو خلاصه‌ی خوبیهاست
لختی بخند ، خنده‌ی گل زیباست

پیشانیت تنفس یک صبح است
صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها
هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین‌کمان عشق اهورایی
از پشت شیشه‌ی دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان
آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن
ای آن که ارتفاع تو دور از ماست  

  

مرحوم قیصر امین پور

ازكتاب "تنفس صبح"

تماشاي وجود _ نصرالله مرداني

مرحوم مرداني مهربان آمدي _اي عشق!_ به مهماني من
پر شد از بوي خوشت خلوت روحاني من

خوش برآورده سر از باغِ تماشاي وجود
سر‌و ناز تو به سر فصل زمستاني من

هيچ كس غيرِ تو _‌ اي خرّمي ديده_ نخواند
حرف ناخوانده ي دل از خط پيشاني من

مي‌كنم گريه منِ سوخته تا خنده زند
گل روي تو در آيينه ي باراني من

بي‌قرار آمدي و رفت قرارم از دست
بنشين تا بنشيند دل توفاني من

آفتابي شدي و يكسره آبم كردي
شد حرير نگهت جامه ي عرياني من

بشكن_اي بغض_ و فرو ريز كه در خانه ي دل
مي‌زند شعله به جان آتش پنهاني من

هر چه گفتند و بگويند به پايان نرسد
قصه ي زلف تو و شرح پريشاني من



 

مرحوم نصرالله مرداني

سير سكوت _ زکریا اخلاقی

یزد

من خيلي زكريا اخلاقيو نميشناسم مي دونم كه يزديه ، غزلسراءِ  ، از شاعراييه كه شعرشون تقريبا از حوزه هنري اول انقلاب شروع شد ،روحانيه ، اسم كتابش "تبسمهاي شرقيه"(كه هنوز پيداش نكردم) ، صداي گرم و گيرايي داره ، استاد دانشگاهه وحوزه(فكر كنم) و...

خلاصه من خيلي زكريا اخلاقيو نميشناسم اما فقط اينو مي دونم كه از اولين باري كه يه شعر ازش تو كتاب درسيم خوندم(سجاده ي سبز: گل دفتر اسرار خداوند گشودست) فهميدم با يه غزلسراي بزرگ طرفم و هر بار يكي از غزلهاشو مي خونم تو ذهنم مفهومِ غزل جان تازه اي ميگيره و تو قملم تبديل به رؤيايي دست نيافتني ميشه...و فضاي ذهنم رنگ سبز به خودش ميگيره...ديگه سرتونو درد نميارم فقط شعرو خوب بجويد بعد فروببريدش:


ما را خوش است سير سكوتي كه پيش روست
گشت و گذار در ملكوتي كه پيش روست

بر گيسوي تغزّل ما شانه مي كشد
شيوايي دو دست قنوتي كه پيش روست
 
تجريدي از طراوت گلهاي مريم است
اين سفره ي معطّر قوتي كه پيش روست

بگذار با ترنّم مستانه بگذرد
اين چند كوچه تا جبروتي كه پيش روست
 
ما راهيان وادي سبز سلامتيم
آسوده ايم از برهوتي كه پيش روست
 
وا مي نهيم خستگي خاطرات را
در سايه سار خلوت توتي كه پيش روست
 
تصنيف سير ساده يك شاخه ي گل است
معراج نامه ي ملكوتي كه پيش روست
 
يا رب مباد بي غزل عاشقي شبي
موسيقي بلند سكوتي كه پيش روست


زكريا اخلاقي

از کتاب "تبسمهاي شرقي"

السلام علیک یا روح الله

khomeini امام خمینی

 

زنده‌تر از تو کسی‌ نیست، چرا گریه‌ کنیم؟
مرگ‌مان‌ باد و مباد آن‌ که‌ تو را گریه‌ کنیم


هفت‌ پُشتِ عطش‌ از نام‌ زلالت‌ لرزید
ما که‌ باشیم‌ که‌ در سوگ شما گریه‌ کنیم؟


رفتنت‌ آینهٔ‌ آمدنت‌ بود، ببخش‌
شب‌ میلادِ تو تلخ‌ است‌ که‌ ما گریه‌ کنیم


ما به‌ جسم‌ شهدا گریه‌ نکردیم، مگر
می‌توانیم‌ به‌ جان‌ شهدا گریه‌ کنیم؟


گوش‌ِ جان‌ باز به‌ فتوای‌ تو داریم، بگو
با چنین‌ حال‌ بمیریم‌ و یا گریه‌ کنیم؟


ای‌ تو با لهجهٔ خورشید سرایندهٔ‌ ما
ما تو را با چه‌ زبانی‌ به‌ خدا گریه‌ کنیم؟


آسمانا! همه‌ ابریم ـ‌ گره‌ خورده‌ به‌هم‌
سر به‌ دامانِ‌ کدام‌ عقده‌‌گشا گریه‌ کنیم؟


باغبانا! ز تو و چشم‌ِ تو آموخته‌ایم‌
که‌ به‌ جان‌ تشنگیِ‌ باغچه‌ها گریه‌ کنیم

  

استاد محمد علی بهمنی

 

خمینی بت شکن

 

سر بر آر،ای خصم کافر کیش! حیدر مرده است

معنی "انا فتحنا" ، سرّ اکبر مرده است

 

صاحب معراج - یعنی مصطفی - منبر سپرد

آنکه بر منبر "سلونی" گفت و منبر مرده است

 

ای یهود خیبری! بردار دست از آستین

مرتضی - صاحب لوای فتح خیبر - مرده است

 

گر حَسَن را زهر خواهی داد، ای فرزند هِند!

گاه شد، چون صاحب تیغ دو پیکر مرده است

 

زینبی کو تا بگرید زار بر نعش حسین؟

یا حسین! آیا کسی جز تو مُکَرَر مرده است؟

 

آفتاب دین احمد، جانشین بوتراب

بر سر حق ، سدر سبز سایه‌گستر مرده است

 

کهف کامل، آخرین فرزند صدق مصطفی

شهپر جبریل، اسماعیل هاجر مرده است

 

لا فتی الاّ علی لا سیف الا ذوالفقار

روز خندق پیش چشم خیل کافر مرده است

 

خاک بر سر کن، الا شرق ِحقیقت ، هم‌عنان!

"باختر پیوند " ! شادی کن که خاور مرده است...

 

استاد یوسفعلی میر شکاک

بوی خون خورشید_میر شکاک

یاحسینیوسف میر شکاک

خیز و جامه نیلی کن، روزگار ماتم شد
دور عاشقان آمد نوبت محرم شد


نبض جاده بیدار از بوی خون خورشیدست
کوفه رفتن مسلم گوییا مسلّم شد


ماه خون گواه آمد جوش اشک و آه آمد
رایت سیاه آمد کربلا مجسم شد

پای خون دل واکن دست موج پیدا کن
رو به سوی دریا کن ساحلی فراهم شد


هرکه رو به دریا کرد آبروی ساحل بود
خنده را ز خاطر برد آنکه گریه محرم شد


گریه کن! گلاب افشان، گل به خاک می‌افتد
باد مهرگان آمد قامت علی خم شد


قاسم و تپیدن‌ها، لاله و دمیدن‌ها
مجتبی و چیدن‌ها، گل دوباره خرّم شد


تشنه اضطراب آورد، آب می‌شود عباس!
گو فرات خیبر شو! مرتضی مصمّم شد !


نوبت حسین آمد کآورد به میدان رو
نُه فلک به جوش آمد، منقلب دو عالم شد


خاک شعله‌پوش آمد چرخ در خروش آمد
آسمان به جوش آمد کشته اسم اعظم شد


بر سر از غم زهرا خاک می‌کند مریم
با مصیبت خاتم تازه داغ آدم شد


دشمن حسین افکند ار به چاه یوسف را
چاه چشمه ی کوثر گریه آب زمزم شد


گرچه عقده‌ی دل بود آبروی بی‌دل بود
کز هجوم فرصت‌ها این فغان فراهم شد

یوسف علی میر شکاک

از کتاب "جای دندان پلنگ"

سبزترين فصل سال _ قیصر امین پور

قیصر امین پورز جاده های خطر بوی یال میاید
کسی از آن سوی مرز محال میاید


صداي كيست؟خدايا درست مي شنوم؟
دوباره بوي صداي بلال ميايد


ز بس فرشته به تشييع لاله آمدو رفت
صداي مبهم برخورد بال ميايد


مپرس از دل خود ((لاله ها چرا رفتند))؟
كه بوي كافري از اين سوال ميايد
 

بيا و راست بگو چيست مذهبت؟ اي عشق
كه خون لاله به چشمت حلال ميايد


به لحظه لحظه اين روزهاي سرخ قسم
كه بوي سبزترين فصل سال ميايد

شهریور 63

مرحوم قیصر امین پور

(از کتاب تنفس صبح)

انتظار موعود_میر شکاک

میر شکاکتمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو
ببين باقی است روی لحظه هايم جای پای تو
 
اگر مومن اگر کافر به دنبال تو می گردم
چرا دست از سر من بر نمی دارد هوای تو
 
دليل خلقت آدم، نخواهی رفت از يادم
خدا هم در دل من پر نخواهد كرد جای تو
 
صدايم از تو خواهد بود اگر برگردي ای موعود
پر از داغ شقايق هاست آوازم برای تو
 
تو را من با تمام انتظارم جستجو كردم
كدامين جاده امشب می گذارد سر به پای تو ؟
 
نشان خانه ات را از تمام شهر پرسيدم
مگر آن سو تر است از اين تمدن روستای تو
؟    


استاد یوسفعلی میرشکاک

 

اشاراتِ نـظر_هوشنگ ابتهاج

(سایه این شعر را در ۱۳۲۸ به مرحوم شهریار
تقدیم کرده است
)

نشود فاش کسي آنچه ميان من و تست
تا اشاراتِ نـظر، نامه رسان من و تست

گوش کن ! با لب خاموش سخن مي گويم
پاسخم گو به نگاهي که زبان من و تست

روزگاري شد و کس مردِ رهِ عشق نديد
حاليا چشمِ جهاني نگران من و تست
 
گرچه در خلوتِ رازِ دل ما کس نرسيد
همه جا زمزمه عشقِ نهان من و تست

اينهمه قصه فردوس و تمناي بهشت
گفتگويي و خيالي ز جهان من و تست
 
نقش ما گو ننـگارند به ديباچه عقل!   
هر کجا نامه عشق است ، نشان من و تست
 
سايه ! ز آتشکدة ماست فروغ مَه و مِهر
وه از اين آتش روشن که به جان من و تست

 




امیر هوشنگ ابتهاج(ه، ا، سایه)

کوچه های خراسان_قیصر امین پور

امام رضاچشمه های خروشان تو را می شناسند
موج های پریشان تو را می شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی٫جوابی
ریگ های بیابان تو را می شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می شناسند

هم تو گلهای این باغ را می شناسی
هم تمام شهیدان تورا می شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می شناسند

بوي توحيد مشروط بر بودن توست
اي كه آيات قرآن تو را مي شناسند

گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان٫تو را می شناسند

اینک ای خوب٫فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه های خراسان تو را می شناسند

 

مرحوم قیصر امین پور