اخوان خوان : اخوان ثالث و دفاع مقدس
ویژه-روزنامه ی سوم
می توانستم این بالا بنویسم «اخوان و مردم» یا «اخوان و دغدغه ی اجتماع». این نام ها گرچه با این یادداشت هم تناسب و مناسبتی دارند، اما خیلی گسترده ترند از مفهوم مصداق پیش رو. بی تفاوت نبودن به هشت سال جنگ تحمیلی ایران، جزئی ست از بی تفاوت نبودن به جامعه و دردهای مردم (که این هم خود جزئی است از شاعر بودن و عاطفه ی جادویی داشتن)... ای بابا بس کن حسنلی ... از نام بگذریم و به پیغام برسیم:
وقتی می گوییم مهدی اخوان ثالث و دفاع مقدس یاد چه می افتیم؟ خب بعضی هایمان یاد «هیچی» می افتیم. و یا حتی شاید خنده مان بگیرد که: «اخوان و دفاع مقدس؟!» مثل «لوک بسون و هیئت؟!» یا «زمین و گرد بودن آن؟!» یا «بچه هیئتی و نبوغ؟!» یا «بچه شابدوالعظیم و قهرمانی المپیک؟!» یا «فروغ فرخزاد و معارضه با روشنفکری؟!» یا «شاملو و حمایت فرح پهلوی؟!» یا «امام معصوم و شعر سرودن؟!» «یا قرآن کریم و آیه ی "هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن"» (مگر متن صوفیانه ست آخه؟) و همه زوج های متناسب و هم افق و هم خانواده ی دیگر که در عین بدیهی بودن گاهی برای ما ممکن است شگفت آور باشند.
بعضی هایمان هم یاد غزل معروف اخوان درباره ی جنگ تحمیلی (گرچه می بافند بهر شیرها زنجیرها) می افتیم. زنده یاد سید حسن حسینی این شعر را در متن ِ کتاب گزیده ی شعر جنگ و دفاع مقدسش نیاورده است اما در مقدمه آورده. و گرچه از اخوان به آزادگی و خوبی یاد کرده است اما با این شعر به صورت رندانه ای برخورد کرده است و آن را تلاشی ناموفق توصیف کرده. اما این خبرها هم نیست. همان مطلع غزل کافیست تا یک شعر خیلی خوب باشد. و بیت های خیلی محکم و متمایز و زیبایی که مرحوم سید می توانست به جای بیت ِ صدام آنها را در مقدمه نقل کند. بیت هایی مثل :
دیگر اکنون از جوانیمان خجالت میکشیم
گرچه چندان بد نبودستیم ماهم _پیرها_
یا:
گرچه من مَزْدُشتیم، امّا به زندان نیز هم
میگرفتم وجد و حال از شورِ این تکبیرها
و کلا هم این کتاب سید با اینکه بهترین بود در نوع خود، و باید چاپ می شد، جای نقد زیاد دارد (که بعضی هایش را اینجا گفته ام)
و خیلی شعرها و گفتارهای دیگری از اخوان که ممکن است با خواندن عنوان این یادداشت، یادش بیفتیم. اما یادداشت اصلی ای که برای این پست در نظر گرفته ام _همانطور که روال این ویژه-روزنامه است_ از آنهاست که یا کلا نادیده گرفته شده یا خیلی کم دیده و نشان داده شده است. و در عین حال هم بسیار زیبا، تاثیرگذار و عجیب. نه خیلی عجیب. و شاید آنقدر عجیب که مجید اسطیری ساعتی پیش با استفاده از دانش پزشکی سرشارش و نشانه های بسیارم داشت مرا متقاعد می کرد که دچار اختلالی هستم که می توانم در خاطراتم دست ببرم یا در ناخودآگاهم خاطره سازی کنم. یعنی اینقدر مریض خطرناک روانی. و البته که هستم. ولی نه در این مورد. و دم مجید اسطیری گرم که بر خواب (این قاتل روشنایی و آفتاب) غلبه کرد و پاراگراف های قبلی را هم خواند.
یادداشت زیر از مقاله ی «خوش آمد و سلام بر یک آغاز»، منتشر شده در جلد دوم کتاب «حریم سایه های سبز» انتخاب شده است. این مقاله نقد و بررسی کتاب شاعری ست جوان (در آن زمان) به نام حسن فدایی (و این کتاب را بعدا می گویم که چی هست و چرا هر انسانی باید آن را داشته باشد). اخوان در ابتدای مقاله به نکات مثبت شعرها اشاره می کند، (آخرش هم جالب است که یادی می کند از فروغ فرخزاد و تایید طریقت او در مساله ی شکست های وزنی نیمایی) و در وسط های مقاله ناگهان می رسیم به این فراز جدی و جذاب و عمیق و دقیق و عاطفی و سرشارازاحساس و حساس و مهم و شگرف و شاعرانه:

جلد دوم حریم سایه های سبز - مقالات مهدی اخوان ثالث
تو بدک نمی سرایی آنگاه که نغمه سرمیکنی از کشتزاران، درو، باران و گیسوان معشوقه ات که گاهی شاید دختری چینی باشد و گاه شاید روستایی زنی از مرغزاران سرزمین پدر و مادری ات. ولی راستی بگو تو از کدام سرزمینی؟ گاهی تو را نمیشناسم. میدانی کجایی؟
تو غزل خوش می سرایی. اما اکنون هنگام قصیده ی فریاد است. آیا آژیرهای لاینقطع و تشییع جنازه های شهیدان را می شنوی؟ هیچ آیا صداهایی از کوچه و خیابان های شهرت، کشورت، به گوش تو رسیده است؟ شعارها را بردیوارها می خوانی؟ اخبار کشورت و دیگر کشورها را گوش می دهی؟ نه به راستی از تو می پرسم ای پرنده ی جوان! آیا تو غم را همچون شادی و جوانی خوب می شناسی؟ آیا در این معانی هم، هیچ اندیشیده ای؟ یا تنها می خواهی سر به زیر بال خود، سرودخوانِ زاویه ی تنهایی و دلباخته ی شور و نوای خویشتن باشی؟ شانه های من هنگامی که اینها را برای دفتر تو می نوشتم از گریه در ارتعاش بودند و هنوز هم در ارتعاشند. هق هق ها را نیز گاهی بشنو، ای که قه قه جوانی را خوش بر می کشی.
...دیدم که جایی از باد پرسیده بودی:
ای باد
قتلگاه مردانت کجاست؟
این بهتر از وصف گیسوان یار توست
من نیز وقتی از طوطی خود «مایا» پرسیده بودم و گفته بودم:
کفن پوشاند خون آلود
در اطراف، آسمان را توده های ابر
بگو مایا، بگو مایا،
در اطراف زمین، فردا سحرگاهان
چه مردانی (طفلانی؟) به قدوس شهادت می رسند آیا؟
اینجا نخستین وبلاگ جدیام بود. بلاگفا که خراب شد، بخش عمدهای از مطالبم پاک شد. بخشی از مطالب پاک شده اینجا را توانستم بازیابی کنم و در یک «به رنگ آسمان» دیگر در «بیان» بارگزاری کنم. یک وبلاگ تازه هم با نام «در آن نیامده ایام» در بیان و اینستاگرام راه انداختم و هماکنون در آن حوالی مینویسم.